مجله نوجوان 213 صفحه 25
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 213 صفحه 25

- یولیا جواب داد : « اعصابش چطور؟ و تحقیر؟ سلول های عصبی ترمیم پذیر نیستند. می دانی؟ » فیما با تعجب پرسید: « گربه چه اعصابی دارد؟ » - فقط چون حیوانات حرف نمی زنند، ما می توانیم هر طوری بخواهیم با آن ها رفتار کنیم؟ - یولیا تو آدم مضحکی هستی. گاهی وقت ها فکر می کنم تو عاشق همه جور حیوان هستی. تو حتّی به یک ببر یا یک عقرب هم پناه می دهی. - هیچ حیوان بدی وجود ندارد، درست همان طور که هیچ بچه ی بدی وجود ندارد. مردم وقتی بزرگ می شوند، تغییر می کنند؛ اما اولش همه خوبند... یولیا نمی خواست با فیما حرف بزند. ای کاش رفته بود. وضع مبهمی داشت. مادر و پدرش به تعطیلات رفته بودند و مادربزرگش توان حرکت نداشت. بعد یولیا از راه می رسید... - چرا زود برگشتی؟ - به خاطر دعوا کردن بیرونم انداخته اند. فیما غرق در فکر گفت: « مارها، عقرب ها، گربه ها و همه ی هیولا های دیگر به هیچ دردی نمی خورند. من بچه ی شهر هستم و سرو کار داشتن با اتوبوس ها را ترجیح می دهم. » با این حرف به آسمان نگاه کرد. در میان برگ های درخت بزرگی که درست کنار پرچین روییده بود؛ چیزی خیلی بزرگ و خاکستری رنگ دید که مثل طنابی ضخیم دور درخت پیچیده بود. طناب به یک سر منتهی می شد که با چشمانی سیاه به فیما زل زده بود . - « آه ... آه ! » فیما وحشت زده به درخت اشاره کرد. صدای خشی خشی آمد و طناب خاکستری ناپدید شد و یولیا گفت : « من چیزی ندیدم. » - همانجا... شاید دارم از داستان های تو خیالاتی می شوم. شب کم کم از راه می رسید. اولین پشه وزوزکنان و چرخ زنان ظاهر شد. بوی قارچ ها از جنگل به مشام می رسید. تابستان در حال تمام شدن بود. نگاهشان به جاده افتاد. لاریسکای گربه به طرف آن ها می آمد. شاید برای این که از یولیا تشکر کند. ناگهان پشتش کمانه کرد، موهایش سیخ شدند و به بوته ها زل زد و هیس کرد. بعد آرام پا به عقب گذاشت و فرار کرد. فیما گفت : « یک چیزی آنجاست. گربه ها همه چیز را حس می کنند. » یولیا گفت : « می روم نگاهی بیندازم. نشستن و منتظر شدن چه فایده ای دارد؟ » او هم احساس می کرد چیزی بزرگ و عجیب لای بوته های کنار پرچین پنهان شده است. بوته ها پرچین را مثل دیوار ضخیمی پوشانده بودند؛ اما سرگروه ها از وجود حفره ی دست ساز داخل پرچین که به رودخانه دوست نوجوانان سال پنجم / شماره 1 پیاپی 213 / 29 فروردین 1388

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 213صفحه 25