یاد دوست
چه ساده می آمد
محمد سعید میرزایی
و چای می خوردند
هم زهم ، خرسند
شب از تغزل ، پر
و خاک ، از گل ، پر
گل از هوا ، ریزان
ستاره آویزان
بهشت حل می شد
غزل غزل می شد
تبسم کلمات
نیایش و صلوات
زمین معطل بود
نسیم ، مختل بود
صدای ریزش برگ
و راه رفتن مرگ
و مرگ زیبا بود
عجیب و رازآلود
و مرگ ، مثل عروس
کنار یک فانوس
درخششی ممتد
به چشم می آمد
درخششی ازلی
و بخششی ازلی . . .
پرنده پر می زد
نسیم در می زد
پر از کبوتر ، باغ
دو صندلی در باغ
و باغ ، بی پرچین
نسیم ، پاورچین
و باغ ، رویایی
و شب تماشایی
تبسّم تنبور
و نغمه های بلور
بهای سر ، ارزان
و دست و دل ، لرزان
دعا ، قنوت و سجود
به خاطر موعود
به خاطر یک مرد
یک آشنا ، همدرد
یک آسمانی پاک
نه اهل ظلمت خاک
دعاش بر لب بود
و دشمن شب بود
شبی بدون ماه
که ریخت خون ماه
شبی گره خورده
به باغ افسرده
زمین دلمرده
کدر ، کسل ، مرده
دوست نوجوانان
سال پنجم / شماره 1 پیاپی 213 / 29 فروردین 1388
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 213صفحه 4