مجله نوجوان 226 صفحه 31
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 226 صفحه 31

تعجب به این رفت و آمدها نگاه می کرد ، به طرف پرستار محمدی ، که پشت باجة اطلاعات نشسته و مشغول نوشتن چیزی بود ، رفت و با کنجکاوی پرسید : « چیزی شده ؟ » پرستار محمدی لحظه ای سرش را بلند کرد و بعد دوباره به کار خود مشغول شد و گفت : « آقا جلیل آمده . مجروحان خوشحال اند . » مریم به ابروانش گرهی انداخت و با تعجب تکرار کرد : « آقا جلیل ! » پرستار محمدی ، در حالی که یادداشت خود را داخل یکی از فایل ها می گذاشت ، گفت : « بله . می گویند از جبهه می آید . ولی من خودم عقیده دارم که از بهشت می آید . چیز زیادی از او نمی دانم . فقط می دانم که هر وقت به مرخصی می آید ، فوراً خودش را به اینجا می رساند و با مجروحان اینجا ، که کمتر کسی رغبت می کند با آن ها نشست و برخاست کند ، دیدار می کند . چند ساعتی را با آن ها می گذراند . با آن ها شوخی و تفریح می کند . به آن ها روحیه می دهد . بعد هم هربار به نوبت تعدادی از این بچه ها را با خودش برای گردش می برد بیرون . آن ها را به سینما می برد تا فیلم ببینند . به آن ها شام می دهد . کمی دور می زنند و بعد آن ها را برمی گرداند . مریم ، در حالی که خودش هم نمی دانست برای چه این سوال را می پرسد ، با تردید سوال کرد : « مسن است ؟ » پرستار محمدی به مریم نگاه سنگینی انداخت و با جدیّت گفت : « نه ! اتفاقاً خیلی جوان است . شاید هم سن و سال ماهایی که اینجا کار می کنیم باشد ، یا شاید هم کمتر . » مریم لحظه ای برجا ایستاد و بعد با کنجکاوی با قدم هایی آرام به طرف اتاقی که مجروحان در آن ، دور تا دور آقا جلیل جمع شده بودند رفت. عاقبت از لابه لای مجروحانی که لبخند بر لباسشان نشسته بود و ذوق زده و شادمان به نظر می رسیدند ، توانست آقا جلیل را ببیند . او داشت برای مجروحان لطیفه تعریف می کرد و سعی داشت آن ها را بیشتر بخنداند . همان طور که پرستار محمدی گفته بود ، جوان بود و سن زیادی نداشت . چهره اش مهربان و پر عطوفت بود و هیگل ورزیده ای داشت . مهین هم داخل اتاق بود و آثار رضایت و شادمانی در چهرة او هم دیده می شد . صدای خنده و شوخی از هر طرف می آمد . مهین رو به جلیل گفت : « آقا جلیل ، چرا خاطرة چشمتان را تعریف نمی کنید ، خنده دار است . » دوست نوجوانان سال پنجم / شماره 14 پیاپی 226 / 27 تیر 1388

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 226صفحه 31