مجله نوجوان 230 صفحه 16
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 230 صفحه 16

طنز دوست امکانات میمشین! مقدمه : یکی از مهم ترین چیزهایی که باعث می شود انسان به رشد و پیشرفت برسد امکانات است که متاسفانه ، متاسفانه بنده فاقد آن بودم و نتوانستم استعدادهایم را شکوفا نمایم . جا دارد از همین جا و از همین مجله شما را شاهد بگیرم که من یکی از انسان های مشهور و بزرگ دنیا بودم که استعدادهایم را در نطفه خفه کردند و نگذاشتند آن انسان مشهور بشوم و بدین ترتیب ظلم بزرگی به من شده است . . . نه خیر! الکی که حرف نمی زنم کلی سند و مدرک برایتان آوردم! سند شماره یک : یک صبح دل انگیز بهاری بود که مرغان قار قار می کردند! و خورشید خیلی خوشحال بود و تند و تند اشعه روی زمین می ریخت و چمن ها خودشان را شانه زده بودند! که بنده پی بردم استعداد شاعری زیادی دارم و در آینده که خدای نکرده فوت کردم ، برایم یک آرامگاه شیک تر و با کلاس تر و قشنگ تر و گران قیمت تر از آرامگاه آقای حافظ درست می کنند و همه از سرتاسر جهان به آرامگاهم هجوم آورده و عکس یادگاری می گیرند این بود که رفتیم پیش بابایمان و پایمان را در یک کفش کردیم که چند تا دیوان شعر نفیس از شاعران بزرگ را برایمان بخرد تا مطالعه کنیم و شروع کنیم به سرائیدن اشعار خودمان . ولی بابایمان رفت چند تا دیوان فسقلی و کوچک و ارزان قیمت از این شاعران محترم را خرید و به خانه آورد . شاید باورتان نشود ولی دیوان شعر یک نفرشان هم دست دوم بود و بابا از کتاب های دست دوم فروشی! آن را خریده بود . هر چه هم گفتم که باید دیوان ها بزرگ و جلد روغنی و کاغذ گلاسه باشند و کلی هم تصویر های رنگی و قشنگ تمام صفحه داشته باشند به خرجش نرفت که نرفت . ما هم که دیدیم در این زمینه کمبود امکانات داریم قید شاعر شدن را زدیم . سند شماره دو : یک روز دیگر که کلاغ ها سیاه تر از همیشه بودند و آسمان اینقدر آبی شده بود که آدم زهره ترک می شد! و گوسفند های سپید با قدرت تمام بع بع می کردند و جیغ های بنفش می کشیدند! بنده احساس کردم به هنر خیلی علاقه دارم و رنگ شناسی خیلی قوی و خوبی دارم و باید حتما در آینده نقاش بشوم و روی هنرمندان بزرگی نظیر داوینچی و پیکاسو و ونگوگ را کم بکنم! به طوری که نقاشی های آن ها را از روی دیوار های موزه بکنند و به جایش نقاشی های مرا بچسبانند . اما یک مشکل بزرگ وجود داشت و آن هم امکانات بود . به عنوان مثال بنده شنیده بودم که قلم موی نقاشان بزرگ از موی زیر گلوی سمور ارغوانی تهیه می شود ، ولی بابای من رفت قلم موی سمور صورتی خرید . کلی غرغر کردم و راضی اش نمودم که آدم با قلم موی سمور صورتی نقاش مشهور نمی شود تا رفت قلم موی سمور ارغوانی گیر آورد . بنده هرچی نقاشی می کشیدم استادم آن ها را رد می کرد تا اینکه فهمیدم موی قلم موی سمور ارغوانی ام مال زیر گلوی سمور نبوده است و قلم مو ساز مزبور موی قلم موی مرا از روی لپ سمور کوتاه کرده است و به همین دلیل نقاشی های من در حد آن شاهکارها در نمی آمده است . هر چی هم توی بازار گشتیم همه قلم مو های سمور ارغوانی تقلبی بودند و یک بار دیگر بنده مجبور شدم به دلیل کمبود امکانات قید هنرمند بزرگ شدن را بزنم . سند شماره سه : آه ای شکسپیر زیبا! امروز هوا خیلی با حال است و پرنده ها توی آسمان بالانس می زنند و غنچه ها ادای گل ها را در می آورند و غیره! دوست نوجوانان سال پنجم/ شماره 18 پیاپی 230 / 24 مرداد 1388

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 230صفحه 16