مجله نوجوان 230 صفحه 4
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 230 صفحه 4

ایام دوست سید محمد حسین موسوی رنج غربت داغ حسرت اولین مقاومت وقتی اسیر شدم ، عراقی ها ما را به سنگر بزرگی بردند و یکی دو ساعت در آنجا نگه داشتند . چند تن از مجروحان هم با ما بودند که خون ریزی داشتند ، بعد ، یک افسر عراقی همراه چند سرباز به آن سنگر آمدند و ما را یکی یکی از سنگر بیرون بردند و بازجویی کردند که کجا بودید ؟ چند سال دارید ؟ در کدام لشکر بودید ؟ کجا اسیر شدید ؟ چه تعداد از نیروهای ایرانی را دیدید که کشته شده بودند ؟ و از این نوع سوالات ، من یادم نبود که عکس حضرت امام و شهید مظلوم بهشتی را در جیب دارم ، موقعی که آمدم بیرون ، آن افسر دستور داد مرا تفتیش کنند . سربازی آمد و تمام جیب های من را گشت و آن عکس ها را بیرون آورد و با عصبانیت برزمین انداخت و گفت : آن ها را لگد کن . هر کاری کرد گفتم : این دو نفر پیش من عزیزند و این کار را نمی کنم . مرا به خاطر این بسیار شکنجه دادند و کتک زدند ، اما حاضر نشدم به حضرت امام و شهید بهشتی توهین کنم . الموت للصدام آن روز ، در همان گودال ، یکی از برادران اسیر به نام آقای جواد فراهانی هم با ما بود که زخمی شده بود . وقتی ما را به سنگر دیگری بردند ، یک افسر عراقی آمد و با زبان خوشی گفت : ما همه برادر و مسلمان هستیم و انشاءالله این جنگ تمام می شود ، بعد ، دستور داد مقداری خوراکی مختصر مثل بیسکویت و آب برایمان بیاورند . بعد از نیم ساعت ، وقتی این ها را برای ما آوردند ، هیچ کس حاضر نشد به آن غذاها لب بزند؛ چون ابتدای اسارت بود و ما طبعا نفرت شدیدی از عراقی ها داشتیم/ وقتی ما را سوار ماشین کردند ، ظاهرا عراقی ها از جواد خواستند که به حضرت امام توهین کند . ایشان نه تنها توهین نکرد ، بلکه با صدای بلند ، در مقابل آن همه سرباز که آنجا ایستاده بودند ، گفت : الموت للصدام ، ایشان را همانجا از ماشین پیاده کردند و از ما جدا کردند و ما تا مدت ها ایشان را ندیدیم . البته ، بعد از اینکه به ایران آمدیم ایشان را به سلامت دیدیم ، ولی به هر حال شکنجه زیادی شده بود . دست خط امام در آسایشگاه گاهی بچه ها با استفاده از نامه به صورت رمزی پیام های امام را از بستگان خود درخواست می کردند . این نامه ها گاهی پیام امام را منعکس می کرد . در موارد محدودی نیز ، امام خود جواب داده بودند که این نامه ها همه برای ما روحیه بخش بود . این پیام ها نوشته می شد و در آسایشگا ه ها خوانده می شد ، یا دست خط امام دست به دست بین بچه ها می گشت و همه می دیدند . همه این ها برای ما اسرا بسیار روحیه دهنده بود . جویندگان رادیو یادم هست دوستان تلاش زیادی برای به دست آوردن رادیو می کردند . برای نمونه ، یکی از دوستان ما به نام علی نجفی که الان از دنیا رفته ،برای به دست آوردن رادیو خیلی تلاش کرد و بسیار شکنجه شد؛ اما دست بردار نبود تا اینکه بالاخره رادیویی به دست آورد که برای گرفتن پیام ها و سخنرانی های امام از آن استفاده می شد؛ چون پیام امام در حفظ و تقویت روحیه ها بچه ها خیلی مفید بود . استفاده از رادیو درباره برخی اتفاقات و موضع گیری های امام که اغلب به صورت ناقص به ما می رسید باید گفت واقعیت این است که ما از اخبار ، جزئیات یا علت برخی از حوادث به درستی مطلع نمی شدیم . رادیو در اختیار نداشتیم و اگر هم داشتیم با احتیاط فراوان استفاده می کردیم؛ چون داشتن رادیو مجازاتی نظیر مرگ داشت . در ارودگاه موصل یک قدیم ، موردی پیش آمده بود که از یکی از بچه ها رادیو گرفته بودند و او را به مقامات بالا معرفی کرده بودند و کار خیلی بالا گرفته بود . عراقی ها او را به شدت شکنجه کرده بودند تا منجر به شهادت ایشان شده بود . برای همین ، بچه ها با احتیاط خیلی زیادی از رادیو استفاده می کردند . به همین دلیل ، ما در جریان ریز مطالب و اخبار قرار نمی گرفتیم . واقعیت دیگر این بود که دیدگاه بچه ها در این قبیل امور مبتنی بر آیه قرآن بود (1) که مومنان را به اطاعت از خداوند و رسول خدا و اولی الامر فرا می خواند . بچه ها به امام ایمان داشتند و اطاعت او را در راستای اطاعت از خدا و پیامبر و ائمه- علیه السلام- می دیدند ، لذا اطاعت کامل و بی چون و چرایی از حضرت امام داشتند . البته ، ما دوست نوجوانان سال پنجم/ شماره 18 پیاپی 230 / 24 مرداد 1388

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 230صفحه 4