مجله نوجوان 230 صفحه 24
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 230 صفحه 24

حکایت دوست کیسه سربسته زری عباس زاده تصویرگر: طاهر شعبانی ((سیاست نامه ، نوشته خواجه نظام الملک ، کتابی درباره شیوه های کشورداری و بهترین روش های زندگی است . خواجه نظام الملک که وزیر آلب ارسلان سلجوقی بود ، این کتاب را در اواخر عمر نوشته است . او در قرن پنجم هجری زندگی می کرد . سیاست نامه پنجاه و یک فصل دارد که مطالب آن هم پند و اندرز و هم درباره زنگی شاهان است .)) روزی مردی نزد حاکمی رفت و با ناراحتی به او گفت : ((من مردی بازرگان هستم . چندی پیش ، دو هزار دینار طلا در کیسه ای ریختم و در را کیسه را بستم و آن را مهر کردم . سپس کیسه را نزد قاضی شهر بردم و به عنوان امانت پیش او گذاشتم . سپس به قصد تجارت به هندوستان رفتم . در راه ، دزدان به من حمله کردند و همه هست و نیستم را با خود بردند . من به ناچار به شهر خود بازگشتم و نزد قاضی رفتم تا کیسه طلاهایم را از او بگیرم . قاضی کیسه را به من بازگرداند . اما وقتی به خانه رسیدم و در کیسه را باز کردم ، حیرت زده دیدم که به جای سکه های طلا ، سکه های مسی در داخل کیسه قرار دارد . به شدت ناراحت شدم . پیش قاضی برگشتم و به او گفتم که چرا به جای سکه های طلا ، در داخل کیسه سکه های مسی قرار دارد ؟ قاضی با خشم به من گفت : ((تو هنگامی که این کیسه را به من دادی نگفتی که در داخل آن چیست . کیسه ات هم مهر و موم بود . من هم این کیسه را به همان شکل به تو برگردانم . پس به من ارتباطی ندارد که در داخل کیسه سکه های مسی وجود دارد! حالا من پیش شما آمده ام تا سکه های طلایم را از قاضی بگیرید .)) حاکم فکری کرد و گفت : ((من سکه های طلای تو را پس می گیرم ، اما تو برو و کیسه ای را که داخل آن سکه های طلا را ریخته بودی ، برای من بیاور .)) مرد رفت و کیسه را برای حاکم آورد . حاکم با دقت همه جای کیسه را نگاه کرد تا ببیند آیا اثری از شکافی در کیسه وجود دارد که سکه را از آن خارج کرده باشند ، یا نه . اما چیزی دیده نمی شد . حاکم با خود گفت : ((حتما این کیسه را شکافته اند و سکه های طلا را برداشته اند و به جای آن ، سکه های مسی گذاشته اند و بعد ماهرانه آن را تعمیر کرده اند .)) حاکم به خوابگاه رفت و فکر کرد که چطور سر از این ماجرا درآورد . او خنجرش را درآورد و آن را روی پارچه یک بالش کشید و چند جای آن را شکاف داد . صبح زود ، حاکم از خواب برخاست دوست نوجوانان سال پنجم/ شماره 18 پیاپی 230 / 24 مرداد 1388

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 230صفحه 24