سرگرمی دوست
سه حکایت شیرین
محاصره ی روباه
شخصی با تیر و کمان و نیزه و یک سگ و یک قبضه تفنگ و یک جوال کاه در حرکت بود .
رفیقش پرسید : کجا می روی ؟
گفت : به شکار
پرسید : این همه وسایل چیست ؟
گفت : اول تیر و کمان را به کار می برم ، اگر موفق نشدم تفنگ را به کار می اندازم . اگر نشد سگ ها را رها می کنم . ، در صورتی که روباه از سگ رها شده و در لانه ای وارد شد با نیزه حمله می کنم و اگر لانه اش طولانی بود کاه را در مقابل لانه اش آتش می زنم ، تا مجبور به خروج شود .
رفیقش گفت : از این قرار عاقبت کار روباه با خداست!
آرزوی پر ماجرا
پدری با دو فرزند کوچکش مشغول قدم زدن در پیاده رو بود . پسر بزرگتر پرسید : پدر جان ما چرا اتومبیل نداریم ؟
پدر گفت : من یک پدر زن ثروتمند پیر دارم ، اگر او فوت کند ، ثروتش به ما رسیده و من خواهم توانست که یک ماشین برای خودمان بخرم .
پسر کوچک ، پس از شنیدن حرف پدر گفت : پدر جان ، من پهلوی شما خواهم نشست . پسر بزرگتر با ناراحتی جواب داد : تو باید عقب بنشینی ، جای من در جلو می باشد .
دو برادر ناگهان شروع به دعوا و کتک زدن همدیگر کردند .
پدر که خیلی عصبانی شده بود ، گفت : بیایید پایین ، بچه های بی تربیت! تقصیر من است که شما را سوار ماشین کرده ام .
سکه رو خودت بردار
یک روز یک نفر سر بگو مگو به ملا نصر الدین سیلی میزنه ، ملا هم اونو به دادگاه می کشه و دیه ی سیلی رو می خواهد . قاضی از مرد می خواهد که یک سکه به ملا بده . مرد به بهانه ی آوردن سکه از دادگاه فرار میکنه . ملا که متوجه فرار اون می شه ، یه سیلی در گوش قاضی می خوابونه و به قاضی می گه : وقتی اومد ، سکه رو خودت بردار!!
سودوکو
دوست نوجوانان
سال پنجم/ شماره 18 پیاپی 230 / 24 مرداد 1388
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 230صفحه 32