مجله نوجوان 180 صفحه 10
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 180 صفحه 10

محمّد معین مهدوی، 11 ساله از قم سفر خواب پسرک به درخت کاج تکیه داده بود و به آتش نگاه می‏کرد و هیچ بهره‏ای از زمان نمی‏برد. ساعتها گذشت و شب، بالینش را روی آسمان پهن کرد و ستارگان هم چون روزنه‏هایی که به سوی خدا باز شده‏اند، می‏درخشیدند. پسرک سر بربالینش گذاشت و بر روی بال رؤیا پرواز کرد و خود را در یک کاخ پیدا کرد که ستونهایش درختان نارگیل بود، کفش خاک و سقفش آسمان. پسرک جلو می‏رفت و برگهای سبزی که شبنمها خیسشان کرده بود را کنار می‏زد و پایش را روی شنهای خیس ونرم ساحل می‏گذاشت. پسرک به سوی تونلی دوید که درختان سرو با فرو رفتن در یکدیگر درست کرده بودند و نور خورشید از سوراخهای برگها به درون تونل می‏رفت. واردتونل که شد، هوای صبحدم را تنفس کرد و خنکای برگهای آب خورده را چشید. رفت تا به آبی بیکران رسید و چشم به افق دوخت و پس از سپری شدن چند لحظه، چشمانش را بست و به سوی دریا دوید. چند قدمی جلو رفت، حس کرد که خیس نشده است. وقتی چشمانش را باز کرد، دید که مثل برگ گلهای نیلوفر آبی روی آب شناور است. چند قدمی برداشت و به هوا پرید و با سرعت هر چه تمام‏تر به سوی افق رفت. ساعتها دوید تا اینکه خورشید، غروب کرد و آرام آرام درون دریا فرو رفت. پسرک با خود گفت: «ای کاش می‏توانستم از خورشید بگذرم.» و با همین امید به سوی خورشید دوید ولی پاهایش دیگر سست شده بود و نای راه رفتن نداشت. از شوق رد شدن از خورشید او همچنان سرپا بود. به خورشید که رسید، پی برد که درون خورشید فقط زرد است و شبنمهای طلایی به صورت او مثل بخار لطیفی برخورد می‏کنند. وقتی از خورشید بیرون آمد، حس کرد سرتاپایش را شبنمهای طلایی پوشانده‏اند، بادها همچون موجهای دریا به او برخورد می‏کنند و شبنمها را به هوا می‏برند و محو می‏کنند. پسرک با زوزۀ گرگها از خواب بیدار شد و دور و برش را دید. خود را در جنگلی پیدا کرد که قبل از خواب آن جا نشسته بود. یک نگاه به درختان انداخت. درختان شکسته، سوخته و خشک که مثل محکومان ابدی به زمین زنجیر شده‏ بودند و نمی‏توانستند تکان بخورند. یک لحظه پسرک فکر کرد که درختان دارند او را صدا می‏کنند تا کمکشان کند. پسرک چشمانش پر از اشک شد و با چشمان خیس به خواب رفت. از اشکهای پسرک، رودی جاری شد و آتش خواب پسرک را خاموش کرد. خواب ابدی پسرک...

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 180صفحه 10