مجله نوجوان 180 صفحه 30
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 180 صفحه 30

عبدالجبار کاکایی مثلاً سفرنامه هند پارۀ یکم «هند سه برابر ایران است». بازی بچگیهایمانبود. نمی‏دانستیم «هندسه» بخوانیم یا «هند». هند را خیال نمی‏کردم حتی. قاره‏ای پهناور با آدمهای زیاد و پک و پوز‏های یکجور. نخِ رؤیا نمی‏بافتم برای بادکنکِ هند. رها بود در آسمان بی‏تماشایِ بچگیِ من. نه چمدانی بسته بودم، نه بلیطی در جیب داشتم. با تنبانِ ابریشمی و تی­شرتِ بروس لی در کوچه‏های جغرافیایی غرب ایران به ریشخند و خوشمزگی می‏گفتم و می‏شنیدم: «هند سه برابر ایران است». حالا مساحتش، جمعیتش، بدبختی‏اش، خوشبختی‏اش، مهم نبود. نه هند، که هیچ چیزی مهم نبود در هشت سالگیِ بی‏خیالیِ من. دیده بودم در اطلسها دُمِ آویخته‏ای دارد در اقیانوسی بزرگ با لکه‏های کوچک در اطرافش که هر یک فاتحی و امیری و قشونی و پرچمی داشت. اما دیدنم جدّی نبود. طعم تند و تیزش را نچشیده بودم. کال بودم. بی‏ هند بودم اما راضی و خشنود، آرام و صبور. دوای گلودردهای مزمنِ من پنی‏سیلین بود. تجویز اطبّایِ هندی. صادرات سلامتی و دکتر، دومین حادثۀ من از هند بود. آدمی پشت میز با کراواتِ پهن، زبان فلفل سوختۀ تند و تیزی که می‏گفت: "دهانت را باز کن، بازتر، کوبه (خوبه) بنی سیلین (پنی سیلین) نوشتم تا کوب شوی. "نفر بعد". حالا در معرض نسیم هوش هندی بودم اما در جغرافیا هنوز دور در تاریخ هنوز دورتر. سالها سپری شد و به مرتبه‏های دیگری رسیدم از آگاهی با سینمای هند و قر و غمزه و نمایش مبالغه‏آمیز احساسات و آیینه‏اش سینمای خودمان، آدمهای پلید از ریخت و قیافه و حرف زدنشان معلوم بودند و آدمهای خوب معلوم. دکترها را شناختم، هنرپیشه‏ها را شناختم، خواننده‏ها را و حالا جلوی سفارت هندم. سی و نه ساله با پاسپورت و بلیط و خاطره‏هایی شیرین. روز پرواز شد. هواپیما بال‏زنان رفت و در بمبئی نشست. یاد قرآن مطبعۀ بمبئی افتادم. قرآنی که پدرم هدیه داد به کسی و من تا صبح گریه کردم که فکر می‏کردم قرآن نازل شده همان بود. در پله‏های فرودگاه بوی ادویه و

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 180صفحه 30