مجله نوجوان 126 صفحه 22
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 126 صفحه 22

عبدالله مقدّمی مکتب خانه بچه­ها همه رفته بودند تماشا. چند متر آن طرف تر از مکتب خانه ملا، داشتند یک ساختمان بزرگ می ساختند. کارگرها مشغول کار بودند و بچه­ها قایمکی، از گچ هایشان بر می داشتند. می گفتند که آنجا قرار است مدرسه بسازند. ملا وقتی ماجرا را شنید، عصبانی شد. به بچه­ها گفت: هیچ کس حق ندارد نزدیک آنجا بشود. مدرسه! مدرسه دیگر چه خراب شده ای است؟ مملی گفت: آقا اجازه! می گویند آنجا به بچه­ها درس یاد می دهند. ملا گفت: درس؟ پس مگر من چکار می کنم؟ اسدلی گفت: اجازه! می گویند اینجا طبق استاندارد درس نمی دهند! ملا گفت: استاندار دیگر کیست؟ من استاندار مستاندار نمی شناسم! سی چهل سال است که اینطوری درس می دهم و شاگردهایم همه عالم و باسواد شده اند. نگاه به خودتان نکنید که اینقدر خنگید! بروید از باباهایتان بپرسید... عبدلی زیر لب گفت: ولی بابایمان که می گفت ملا همیشه می گوید شاگردهای من عالم شده­اند ولی ما که یکی شان را ندیده ایم! اصغری گفت: آقا! ما هم عالم می شویم؟ ملا هیچی نگفت. مملی گفت: من همین الان هم عالمم. *** بچه­ها خندیدند. ملا درس را تعطیل کرد و تمام شب با خودش فکر می کرد: این استاندار دیگر کیست؟ نکند فردا مکتب را هم بکنند مدرسه، آن وقت من هم بشوم معلم؟ چطوری هر روز به بچه­ها بگویم که یک قسمت از درس حذف شده؟ چطوری از پدر و مادرهایشان خودیاری بگیرم؟ وای اگر معلم بشوم و حقوق از دولت بگیرم. آنوقت چه کار کنم؟

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 126صفحه 22