مجله نوجوان 126 صفحه 27
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 126 صفحه 27

حاجت و قدم زدن بیرون ببرد ترتیبی داده بود که بارک از یک دریچه وارد دستگاه شود و در حالی که درون دستگاه روی یک صفحة نقاله قدم می زند چند منظره از پارکهای اطراف را ببیند و پای یک درخت مجازی کارش را انجام دهد. تنها چیز غیر مجازی در این تفریح کاری بود که بارک پای آن درخت مجازی می کرد ولی دستاورد این قدم زدن بارک در دنیای مجازی ناگهان ناپدید می شد و هیچ چیزی از آن باقی نمی ماند. همین مسئله باعث شده بود که بارک به این دستگاه که، هم برایش غذا تولید می کند و هم اسباب قضای حاجتش را فراهم می کند مشکوک شود. طی مطالعاتی که بارک انجام داده بود پروفسور هیچ مواد غذایی درون دستگاه قرار نمی داد و دستگاه هم هیچ نخاله ای تولید نمی کرد؛ فکر این که غذا از کجا می آید. حال بارک را به هم می زد. بارک در تلویزیون سگهایی را دید که با قلّاده در حال قدم زدن با صاحبانشان در پارک هستند. بارک به یاد قلّاده­اش افتاد. خیلی گشت تا قلّاده را درون انباری و در میان کوهی از وسایل قدیمی پیدا کرد. فریزبی؛ او از فریزبی­اش خیلی خاطره داشت. و پیشی؛ پیشی عروسکی بود که بارک با آن بازی می کرد. جای دندان های شیری بارک روی پیشی مانده بود. حتی استخوان پلاستیکی را که پروفسور پرتاب می کرد و بارک با شادمانی آن را از دور دستها پیدا می کرد و می آورد نیز درون آن انباری بود. بارک دیگر نتوانست خودش را کنترل کند او می خواست گریه کند و زوزه های بلند بکشد و از ته دل پارس کند ولی متأسفانه متوجه دستگاهی شد که پروفسور به گردنش بسته بود. این دستگاه در هر لحظه جای بارک را به پروفسور نشان می داد و اگر بارک می خواست پارس کند یا زوزه بکشد به او شوک وارد می کرد به همین دلیل سالها بود که بارک نه زوزه کشیده بود نه پارس کرده بود. بارک افسرده و غمگین اسباب بازیهایش را برداشت و به سمت اتاقش راهی شد. دیگر نمی خواست در آن دستگاه لعنتی قدم بزند. دیگر نمی خواست غذایی را که آن دستگاه به خوردش می داد بخورد. با خودش اندیشید که اگر توسط ماشینهای جمع آوری سگهای ولگرد دستگیر شود، لااقل به عنوان یک «سگ» دستگیر شده است و هم می تواند پارس کند و هم حق دارد دنبال استخوان بگردد و هم حق دارد پای یک درخت حقیقی قضای حاجت کند نه اینکه مانند یک سگ روشن فکر خودش را به دست فراموشی بسپارد. بارک تصمیم خود را گرفت. او قلّاده­اش را برداشت و برای پیدا کردن یک صاحب حقیقی، خانة پروفسور را برای همیشه ترک کرد.

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 126صفحه 27