
که کسی نیست که او را یاری کند و انتقام گیرد؟ این
«سؤال»، سؤال از تاریخ فردای بشری است و این پرسش، از آینده است و از همه ماست و این سؤال، انتظار حسین
را از عاشقانش بیان میکند و دعوت شهادت او را به
همه کسانی که برای شهیدان حرمت و عظمت قائلند
اعلام مینماید .
حضرت زینب علیها السلام
رسالت پیام از امروز عصر آغاز میشود. این رسالت
بر دوشهای ظریف یک زن، «زینب» زنی که مردانگی
در رکاب او جوانمردی آموخته است و رسالت زینب
دشوارتر و سنگینتر از رسالت برادرش. آنهایی که
گستاخی آن را دارند که مرگ خویش را انتخاب کنند،
تنها به یک انتخاب بزرگ دست زدهاند؛ اما کار آنها که
از آن پس زنده میمانند، دشوار است و سنگین. و زینب مانده است. کاروان اسیران در پیاش، و صفهای دشمن تا افق در پیش راهش و رسالت رساندن پیام برادر بر دوشش. وارد شهر میشود، از صحنه بر میگردد. آن باغهای سرخ شهادت را پشت سر گذاشته و از پیراهنش بوی گلهای سرخ به مشام میرسد. وارد شهر جنایت، پایتخت قدرت، پایتخت ستم و جلادی شده است. آرام و پیروز، سراپا افتخار؛ بر سر قدرت و قساوت، بر سر بردگان مزدور و جلادان و بردگان استعمار
و استبداد فریاد میزند:« سپاس خداوند
را که این همه کرامت و این
همه عزت به خاندان ما عطا
کرد، افتخار نبوت، افتخار
شهادت...» اگر زینب
پیام کربلا را به
تاریخ باز نگوید،.
کربلا در تاریخ
میماند.
سخاوتمندانه با حسین به قتلگاه خویش آمدهاند و مرگ
خویش را انتخاب کردهاند - در حالی که صدها گریزگاه
آبرومندانه برای ماندنشان بود و صدها توجیه شرعی و
دینی برای زنده ماندنشان بود - توجیه و تأویل نکردهاند و مردهاند، و اینها زنده هستند یا آنها که برای ماندنشان
تن به ذلت و پستی، رها کردن حسین و تحمل کردن
یزید دادند؟ کدام هنوز زندهاند؟ هر کس زنده بودن را
فقط در یک لَشِ متحرک نمیبیند زنده بودن و شاهد
بودن حسین را با همه وجودش میبیند، حس میکند و
مرگ کسانی را که به ذلتها تن دادهاند تا زنده بمانند،
میبیند.
ساعات آخر شهادت
عصر عاشورا، امام حسین علیهالسلام با آن دقت
نظافت میکند، با آن دقت آرایش میکند، بهترین
لباسهایش را میپوشد و بهترین عطرهایش را میزند.
در اوج خون و در اوج مرگ و
در اوج نابودیِ همه کسانش و
در آستانه رفتن خودش، هر
ساعتی که میگذشت و شهدا هم
بر هم انباشته میشدند، چهره او
گلگونتر و برافروختهتر میشد و
قلبش بیشتر به تپش میآمد که
میدانست فاصله حضور، اندک
است: چه «شهادت» حضور نیز
هست.
مسئولیت ما
این که حسین فریاد میزند-
پس از این که همه عزیزانش
را در خون میبیند و جز دشمن
کینهتوز و غارتگر در برابرش
نمیبیند- فریاد میزند که:
«آیا کسی هست که مرا یاری
کند و انتقام کشد؟» «هل من
ناصر ینصرنی؟» مگر نمیداند
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 157صفحه 27