مجله کودک 440 صفحه 3
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 440 صفحه 3

سین سین و شین شین سین سین وشین شین خواهرهای دوقلویی بودند که فقط از روی لباسهایشان میشد آنها را شناخت. سین سین و شین شین در یک روز بهاری قشنگ تصمیم گرفتند بروند به آن نقطه از جنگل که همة مردم شهر به آن سرزین عجایب میگفتند. به گفته مردم توی آن جنگل منطقهای بود جادویی که اتفاقات عجیبی در آنجا میافتاد. سین سین و شین شین رفتند تا رسیدند به آن منطقة جادوئی، یک زمین خاکی بسیار بزرگ که دور تا دور آن پوشیده از درختان بلند بود. سین سین و شین شین کمی ترسیده بودند. آنها ساکت و بیحرکت همانجا ایستادند که ناگهان یک پرندة کوچولو آمد و نشست روی شانة سین سین و شروع کرد به نوک زدن. سین سین از شین شین پرسید: مگر روی شاخههای من دانهای ریخته که پرنده به آن نوک میزند؟ شین شین گفت: نه اما خالهای ریز روی لباست ناپدید شدند. پرنده بلند شد و پرید روی دامن سین سین و دوباره شروع کرد به نوک زدن، همة خالهای پیراهن سین سین را خورد و پر زد و رفت. شین شین گفت: بیخود نیست که همه به اینجا میگویند سرزمین عجایب. در همین وقت یک بره کوچولوی سفید بعبعکنان به آنها نزدیک شد و پوزهاش را به دامن شین شین نزدیک کرد. شین شین کمی خود را به عقب کشید، اما بره کوچولو باز هم پوزهاش را به دامن او چسباند و یکی از برگهای طرح روی لباس او را کند و خورد. سین سین گفت به نظرم این یک بره جادوئیست شین شین بره را نوازش کرد و اجازه داد تا همة برگهای روی پیراهنش را بخورد. بره کوچولو هم همة برگها را خورد و بعد از آنجا دور شد. چیزی نگذشت که صدای بلند و وحشتناکی به گوش رسید. زمین زیر پای سین سین و شین شین آرام آرام شروع کرد به لرزیدن و کمکم سر هیولای وحشتناکی از آن خارج شد. بچهها پا به فرار گذاشتند و خود را در پشت تنة یکی از درختان اطراف پنهان کردند. هیولا با سروصدا، گرد و خاک زیادی بهپا کرد و از زیر زمین خاکی بیرون آمد. هیولا که از وجود بچهها در آن محل باخبر شده بود به طرف آنها دوید، اما هنوز هیولا دهانش را باز نکرده بود که بچهها فکری به ذهنشان رسید. سین سین و شین شین دویدند و خود را به پشت اژدها رساندند. شین شین یک دستمال از جیبش درآورد که پر از نقش گلهای صحرایی بود، شین شین هم دستمالش را که پر از نقش گلها بود از جیبش بیرون آورد و هردو دستمالهای خود را به سرعت به دم بزرگ هیولا بستند. هیولا که خیلی عصبانی شده بود به طرف آنها برگشت در همین حال یک دسته زنبور وزوزکنان از پشت درختان بیرون آمدند و به طرف دم هیولا حملهور شدند تا از شهد گلهای روی دستمالها بخورند هیولا که چارهای جز فرار نداشت خیلی زود خاکها را کنار زد، دوباره به قعر زمین فرو رفت و جنگل ساکت و آرام شد. سین سین و شین شین هم خیلی زود آنجا را ترک کردند. زمانی که سین و سین و شین شین با لباسهای بینقش و نگار به خانه برگشتند مادر و پدر نمیدانستند کدام سین سین است و کدام شین شین، اما آنها زود متوجه شدند که بچهها از کجا برمیگردند. (پایان) مهین غفرانی از تهران لطیفه پسری از دوستش سؤال کرد: راستی برادرت که به خارج رفته، چکاره شده؟ دوستش گفت: نویسنده. پسر پرسید: خرجش را چگونه تأمین میکند؟ دوستش گفت: کاری ندارد، هر ماه برای پدرم نامه مینویسد و او هم برایش پول میفرستد! * * * اولی گفت: برای پیکنیک جمعه من ناهار حسابی میآورم. دومی گفت: من هم یک عصرانهی مفصل میآورم. سومی که آدم طماع و خیسی بود، گفت: من هم برادرم را میآورم! * * * مردی که در آب افتاده بود و داشت خفه میشد، داد و فریاد میکرد که: من شنا بلد نیستم! رهگذری او را دید و با خونسردی گفت: خُب من هم شنا بلد نیستم. اینکه داد زدن نداره! مریم قربانزاده، 12 ساله از کرج لطیفه قاضی به دزدی گفت: شما متهم هستید که دیشب ساعت 12 جیب این آقارو زدی. حرفی برای گفتن داری؟ دزد نالهکنان گفت: جناب قاضی این دروغه، من دیشب ساعت 12 مشغول بازکردن قفل یک جواهرفروشی بودم! * * * دو دوست با هم صحبت میکردند. اولی گفت: دیروز رفتم کنار ساحل تا ماهی بگیرم. دومی پرسید: خُب، گرفتی؟ اولی گفت: آره، دو تا ماهی چاق و چله و گنده. دومی گفت: با تور یا با قلاب؟ اولی گفت: هیچکدام، با اسکناس! * * * مردی از دوستش پرسید: بالاخره امتحان رانندگی قبول شدی؟ دوستش گفت: معلوم نیست. مرد پرسید: چطور معلوم نیست؟ دوستش گفت: آخه افسری که از من امتحان گرفت هنوز به هوش نیامده! فرهاد مرزبانی، 10 ساله از تهران مقدمه بسیاری از جنگها و اختلافهای آدمی بر سر جواهرات و سنگهای قیمتی بوده است. داستانها و افسانههایی هم در ادبیات وجود دارند که در آنها جواهرات و سنگها، موضوع آنها بوده است. داستان علی بابا و چهل دزد بغداد، نمونهای از این حکایتهاست. کتاب در مجله این هفته میخواهد شما را با معروفترین سنگها و جواهرات قیمتی آشنا کند. البته اطلاعات بیشتر در این زمینه نیاز به مطالعه در رشته زمینشناسی دارد که انشاءا... در سالهای آینده در درسهایتان مطالعه خواهید کرد.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 440صفحه 3