مجله کودک 440 صفحه 15
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 440 صفحه 15

از میان بوتهها خارج شد. بابا روباه از شدت ترس و ناراحتی نمیتوانست حرف بزند. او اصلاً نمیدانست چه کار کند، چه اصلاً زیرک نبود. او فقط فکر میکرد که زیرک است. آنگاه، مامان روباه به آرامی گفت: ـ چه خوب شد که شما را دیدیم عمو پلنگ! شما پلنگ دانایی هستید و حتماً میتوانید به سؤال مهمی که ما را نگران کرده است، جواب بدهید. پلنگ، درست مثل بابا روباه، مغرور بود و از این که او را دانا صدا کنند، خوشحال میشد. همچنین گفتن «عمو» به پلنگ نشان میداد که چه حیوان مهمی است. ـ بسیار خوب، کمکتان میکنم. زود سؤالتان را بپرسید تا گرسنهتر نشدهام! مامان روباه ادامه داد: ـ عمو پلنگ، من و شوهرم صاحب پنج بچه روباه زیبا هستیم. اما هنوز نمیدانیم کدامیک از آنها بیشتر شبیه من، و کدامیک بیشتر شبیه شوهرم هستند. شما آن قدر دانایید که با یک نگاه حتماً جواب این سؤال را پیدا خواهید کرد. آیا به ما این افتخار بزرگ را میدهید؟ پلنگ خیلی خوشحال شد. با خودش فکر کرد: ـ پنج بچه روباه چاق و چله هم علاوه بر این دو روباه نادان به شامم اضافه شد! آن وقت گفت: ـ مرا به طرف خانهتان ببرید. بچهها را به من نشان دهید تا به سؤالتان جواب بدهم. هر سه حیوان به دنبال هم راه افتادند. سرانجام به سوراخی که به لانة روباه ختم میشد، رسیدند. این جام نقره مربوط به سال 1493 میلادی است. در آن زمان نقره ارزشی برابر طلا داشت.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 440صفحه 15