مجله کودک 440 صفحه 9
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 440 صفحه 9

من نسخهای نوشت و سفارشهای لازم را کرد و در آخر گفت: «من پرستار خوبی را از بیمارستان پیش شما میفرستم، تا هر دو ساعت یک بار آمپول مخصوصی را به شما تزریق بکند. باید هر دو ساعت حتماً این آمپول را بزنید، وگرنه ممکن است بیماری شما خطرناک بشود.» بعد از نماز مغرب و عشاء، آقا خودش لباس پوشید و رفت از داروخانه، داروهایم را گرفت و آورد. آن وقت مرا پیش خودش برد و مراقبت از مرا خودش بهعهده گرفت. برایم بستری آماده کرد تا استراحت کنم. یادم هست که پدرم یک ساعت زنگذار گذاشته بود و هر دو ساعت یک بار مرا صدا میزد تا آمپولم را بزنم. تمام صورتِ من پر از تاوَل شده بود. دکتر گفته بود: «اصلاً نباید به تاوَلها دست بزنی. اگر این تاوَلها را بکنی، تمام صورتت پر از لَک میشود.» آقا خیلی سخت و جدی مواظب من بود که مبادا دست به تاولهای صورتم بزنم. با دقت کامل مرا زیر نظر داشت. تاوَلها به خارِش افتاده بود، میخارید، میسوخت و مرا حسابی کلافه کرده بود. اما هر بار که دستم به طرف صورتم میرفت، پدرم محکم هشدار میداد: «فریده، دستهاا پایین! دستت بالا نرود!» خیلی سخت بود. اما هر طوری که بود، با زحمت زیاد جلوی خودم را میگرفتم و خارش و سوزش شدید تاوَلها را تحمل میکردم. صدای تذکرهای آقا در تمام آن مدت توی گوشم بود که: «فریده، دستت پایین باشد! خودت را از بین میبری ها! مواظب باش!» به این ترتیب من چهل روز زیر نظر مستقیم آقا بودم و خود ایشان با دلسوزی و دقت تمام از من پرستاری کرد، تا حالم خوب شد و سلامتی خود را دوباره به دست آوردم. خاصیت مفتولی و به شکل رشتههای باریک درآمدن از خصوصیات طلا است.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 440صفحه 9