
معلوم بود تا بابابزرگ برود و برگردد نیم ساعتی طول میکشد. این بود که خودم رفتم و قرصش را با یک لیوان آب آوردم.
بابابزرگ: «اوه اوه اوه، آبه کار خودش را کرد. الان برمیگردم. باید تا پایین برم.»
طبیعی است که نمیتوانستم دستشویی را
برایش بیاورم. این بود که مجبور شدم
در خانه پروین خانم -همسایهمان- را
بزنم و اجازه بگیرم تا بابابزرگم برود
توی دستشویی خانه آنها.
بابابزرگ: «بَده، بد نیست؟»
نیلوفر: «حالا که چارهای دیگه هم نیست.»
سفرمان را ادامه
دادیم و رفتیم و
رفتیم تا این که
طبقه دوم را هم
رد کردیم. اما
بابابزرگ خسته
شده بود و سرپا
نمیتوانست...
بماند و نشست.
نیلوفر: «بابابزرگ، آنتن را
ولش کن بیا برگردیم.»
بابابزرگ: «بَهَع، مگه
میشه؟ تو اگه خسته
شدی برگرد پایین
من خودم تنهایی
میرم، مثل...
فرفره و برمیگردم. چی فکر کردی؟ من یه
زمان بود که مثل قرقی کوههای دربند رو میگرفتم و
میرفتم بالا. الان هم فکر نکنی خسته شدمها.
همینجوری نشستم تا یه کم خستگی در کنم.
اگه گفتی الان چی میچسبه؟ آی الان چای
میچسبه، نه؟ حسابی جون میگرفتیم.
دخترجان بشین تا من برم و دو تا چای
بریزم و بیارم و با هم بخوریم.»
-: «نیلوفر، خسته نباشی، پس درسهات چی؟»
نیلوفر: «ای بابا، شما میگید چکار کنم؟ فکر
میکردم یکی دو ساعت بیشتر طول نمیکشه
اما اینجور که معلومه این سفر از سه ساعت
هم میگذره. برفک تلویزیون بهانه است.
دلش گرفته و میخواد هوایی عوض کنه.
اخلاقش دستمه. الان هم که براش چای
ببرم میگه داغه. میگید نه؟ پس نگاه کنین.»
یاقوت
یکی از زیباترین سنگهای قیمتی که در ساخت جواهرات کاربرد دارد، یاقوت است. رنگ یاقوت از قرمز تا هالهای از صورتی و ارغوانی تنوع دارد. در کشور برمه معادنی از یاقوت وجود دارد.
مجلات دوست کودکانمجله کودک 440صفحه 37