
مامان روباه گفت:
ـ بابا روباه، برو و به بچهها خبر بده که عمو پلنگ چه افتخار بزرگی به ما داده است.
پلنگ غرشکنان گفت:
ـ عجله کن!
بابا روباه با عجله هرچه تمامتر، مثل برق در سوراخ ناپدید شد. مامان روباه و پلنگ با هم، کنار سوراخ منتظر ماندند. اما نه از روباه خبری شد، نه از بچه روباهها.
پلنگ که حوصلهاش سر رفته بود و احساس گرسنگی میکرد، گفت:
ـ شوهرت کجاست؟ بچه روباهها کجا هستند؟
مامان روباه گفت:
ـ عمو پلنگ، اجازه بدهید به دنبالشان بروم.
ـ بگو عجله کنند.
ـ چشم عمو پلنگ.
مامان روباه داخل سوراخ پرید. پلنگ به انتظار نشست. پلنگ، عصبانی، خسته و مهمتر از همه، گرسنه بود. ناگهان متوجه کلة پر مغز و چشمان براق مامان روباه شد که از سوراخ، دزدکی نگاهش میکرد. مامان روباه گفت:
ـ عمو پلنگ، دیگر نیازی به زحمت شما نیست. بابا روباه جواب را پیدا کرد. او میگوید هر پنج بچه روباه به زیرکی و زیبایی مادرشان هستند!
پلنگ غرشی کرد و به طرف سوراخ پنجه انداخت. اما مامان روباه به سرعت فرار کرد و مثل برق در سوراخ ناپدید شد.
پلنگ آن شب را بدون شام گذراند. بابا روباه هم دست از خودستایی برداشت، چون حالا میدانست که همسرش داناترین و زیرکترین عضو خانواده است.
برجهای دوقلوی «بروچیس» یکی از محصولات نقرهای است که در آن از طلا نیز استفاده شده است. طلای قرمز و زرد دو نوع طلای استفاده شده در این محصول هستند.
مجلات دوست کودکانمجله کودک 440صفحه 16