مجله کودک 441 صفحه 3
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 441 صفحه 3

نامهای به امامزمان(عج) ای که نامت آرامشدهنده تمام دلهاست و یادت تسکیندهنده روحها. بیا ای مهربانترین مهربانان. تنها آرزوی من این است که هنگام گریستن سر بر دامان پرمهر تو بگذارم. ای کاش... ای کاش میشد... ای کاش میشد پشت سر تو به نماز جماعت بایستم. بیا تا بر دستانت بوسه بزنم و جای پاهایت را پر از گلهای لاله و اطلسی کنم. بیا تا با دوستان و هممحلیهایم کوچه و مدرسه را نورباران و تزیین کنم. و شیرینی و شکلات پخش کنم. آری دوستت دارم و از ته دل برای آمدنت دعا میکنم. اگر بیایی عدل و داد برقرار میشود. هر گونه ظلم و ستم از بین میرود. از ته قلبم و با تمام وجودم به خدای خودم میگویم: خدایا ظهور حضرت مهدی(عج) را هرچه زودتر نزدیک بفرما. الهی آمین فرانک میرآقایی، 13 ساله از تهران لطیفه دو تا دروغگو پایین کوه با هم صحبت میکردند. اولی گفت: اون مورچه رو روی نوک کوه میبینی؟ دومی گفت: کدوم؟! اونی که چشماش بسته است یا اونی که چشماش بازه؟!! * * * از یک ساکن تهران پرسیدند: تهران، کجا مینشینی؟ گفت: هرجا که خسته شوم!!! * * * دکتر از بیمار پرسید: شما قبلاً هم پنیسیلین زدهاید؟ بیمار گفت: بله آقا، زدهام. دکتر آمپول را تزریق کرد و بیمار به لرزه، تشنج و به حال مرگ افتاد. دکتر هراسان پرسید: مگه نگفتی قبلاًهم پنیسیلین زدهای؟ مرد گفت: چرا آقای دکتر، اتفاقاً دفعهی قبل هم همینطور شدم!!! شهاب پورحسینی، 13 ساله از تهران لطیفه دانشآموزی به دوستش گفت: دیدی چی شد؟! اسم پرویز را در لیست رفوزهها نوشتهاند! دوستش گفت: خب، حالا تو چرا غصه میخوری؟ دانشآموز گفت: آخه اسم من هم زیرش نوشته شده! * * * مردی ضمن تعریف از آثارش به یکی از دوستانش گفت: دوست عزیز، موقعی که بچهی من سه ساله بود، بزرگترین خسارتها را به من وارد ساخت. دوستش گفت: عجیب است. چرا؟ مرد گفت: داستانی که من با زحمت زیاد نوشته بودم پاره کرد. دوستش گفت: واقعاً عجیب است! مرد پرسید: چرا؟ دوستش گفت: مگر بچهی شما در سه سالگی خواندن هم میدانست؟! * * * معلم: یک یکی میشه چند تا؟ شاگرد: فکر نمیکنم خیلی بشه!! نسرین هاشمی، 10 ساله از رشت لطیفه تلفن مدرسه زنگ زد و مدیر مدرسه گوشی را برداشت. صدایی از آن طرف سیم گفت: آقای مدیر، پسرم امروز به مدرسه نمیآید. مدیر پرسید: شما کی هستید؟ صدا گفت: من پدرم هستم!! * * * مردی برای خریدن ساندویچ به ساندویچفروشی رفت و گفت: یک ساندویچ بدهید. فروشنده گفت: توی کاغذ بپیچم؟ مرد گفت: نه آقا دفعه قبل توی کاغذ پیچیدی، سیر نشدم. توی مقوا بپیچ! * * * نگهبان باغ دزدی را دید که بالای درخت سیب رفته و مشغول کندن سیب است. به سرعت با بیل به طرفش رفت و گفت: بالای درخت چه میکنی؟ دزد گفت: از اینجا رد میشدم، دیدم سیبی بر زمین افتاده، آن را برداشتم و آوردم بالای درخت تا سر جایش بگذارم!! سیما بهادری، 11 ساله از کرج مقدمه فکر استفاده از وسیلهای که بین دو ریل توسط نیروی حیوانات کشیده شود، قدیمیتر از فکر اختراع خودرو است. قطار که با نیروی لوکوموتیو کشیده میشد، پس از اختراع موتور بخار، جایگزین نیروی حیوانات شد. شاید فکر ساختن قطار، که در آن واگنهای پشت سرهم در حرکت هستند، از کاروان شتران در صحرا گرفته شده باشد. این وسیله حمل ونقل، در تاریخ 150 ساله جهان، نقش مهمی در سیاست و جنگها داشته است. کتاب در مجله این شماره، شما را با این وسیله حمل ونقل مهم آشنا میکند.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 441صفحه 3