مجله خردسال 04 صفحه 4
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء - مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 04 صفحه 4

خانه ما کجاست؟ سوسکی و پینه دوز سوار پوست گردو شده بودند و روی آب برکه گردش می کردند. باد به صورتشان می خورد و آنها را خنک می کرد. پینه دوز کمی خوراکی هم با خودش آورده بود تا در حال گردش روی آب آنها را بخورند. سوسکی و پینه دوز از قایق سواری خیلی لذت می بردند. آفتاب کم کم به وسط آسمان رسید و هوا حسابی گرم شد. سوسکی گفت:« بهتر است به خانه برگردیم. هوا خیلی گرم شده.» پینه دوز گفت:« راست می گویی، بهتر است به خانه برگردیم. مخصوصاً حالا که خوراکی هایمان هم تمام شده!» سوسکی پرسید:« از کدام طرف باید برویم.» پینه دوز به دور و برش نگاه کرد. همه جا شبیه هم بود. دور تا دور قایق آب بود و دور تا دور آب درخت. پینه دوز با تعجب پرسید:« یادت رفته؟ یادت کجا رفته است؟» سوسکی سرش را تکان داد و گفت:« آخه پینه دوز عزیز، همه جا شبیه هم است و به راحتی نمی توانیم راه خانه را پیدا کنیم.» پینه دوز با عصبانیت گفت:« همه اش تقصیر توست. نباید اجازه می دادی که یادت برود. باید او را محکم نگه می داشتی. حالا پارو بزن تا به ساحل برویم و راه را پیدا کنیم.» آنها پارو زدند و به ساحل رسیدند. سوسکی گفت:« خب این هم ساحل. حالا از کدام طرف برویم.؟» پینه دوز دستهایش را به کمر زد:« تا یادت نیاید نمی توانیم راه را پیدا کنیم. بیا بگردیم و اول یاد تو را پیدا کنیم.» سوسکی با تعجب پرسید:« یاد مرا پیدا کنیم؟!» پینه دوز گفت:« بله مگر تو نگفتی یادت رفته. حالا که او رفته ما هم گم شده ایم. باید اول یادت را پیدا کنیم و او را پیش خودمان بیاوریم، آن وقت یاد تو به ما کمک می کند تا خانه را پیدا کنیم.» سوسکی هرچه فکر کرد از حرفهای پینه دوز سر در نیاورد. اما پیش خودش گفت:« شاید او راست می گوید. اگر من یادم بیاید، راه را هم پیدا می کنیم.» سوسکی و پینه دوز برای پیدا کردن یاد سوسکی راه افتادند. راستی راستی که همه چیز و همه جا مثل هم بود. درختها، بوته ها، حتی سنجاقکها و قورباغه ها.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 04صفحه 4