مجله خردسال 04 صفحه 20
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء - مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 04 صفحه 20

........ آه کشید ........ را گرفت و راه افتاد. رفت و رفت تا به .... رسید، با خودش گفت:« آن را به ... می دهم تا روی کفشم بچسباند و نگین کفشم شود.» .. گفت:« سلام عموجان، این را روی کفشم بچسبان.» ... ، .. را گرفت و نگاه کرد و گفت:« .... جان، خاله مهربان، این .... قشنگ است، اما یکی است. کفشهای تو دوتاست. نمی شود آن را روی کفشهایت بچسبانم.» آه کشید، ......... را گرفت و راه افتاد تا به خانه اش برود. ..... که همسایه .... بود ... قشنگ ... را دید. او را صدا کرد و گفت:« سلام .. جان، خاله مهربان. .... قشنگت را بیاور تا ببینم.» ...... با غصه گفت:« سلام ... ام قشنگ است. اما به دردم نمی خورد. نه دکمه لباسم می شود. نه نگین روی کفشم.» ......... جلو آمد و ....... را از ....... گرفت و گفت:« به به چه قشنگ چه قرمز رنگ ... .... تو یک یاقوت است.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 04صفحه 20