گفت:«همهاش تقصیر من بود. من آب را خوردم و تمام کردم. حالا جایی را ندارد
که آب تنی کند.» گفت:«چه قدر قار شد ! یعنی چه قدر بد شد.» آن وقت او هم گریه کرد.
از راه رسید و پرسید:«چی شده ؟» جواب داد:« آب را خورده گریه
کرده، هم ناراحت شده و گریه کرده، هم گریهاش گرفته و....»
گفت:«پس من هم گریهام میگیرد!» آن وقت زار و زار و زار گریه کرد.
از راه رسید. آنها را دید و پرسید:«ایبابا! چی شده؟ چرا گریه میکنید؟»
گفت :« آب را خورده، گریه کرده، هم ناراحت شده و گریهاش گرفته.
هم گریهاش گرفته، من هم گریهام گرفته.» و دوباره شروع کرد به زار زار گریه کردن.
به نگاه کردو گفت:«ولی این که پر از آب است.»
و و و به نگاه کردند. راست میگفت.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 10صفحه 20