مجله خردسال 10 صفحه 24
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء - مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 10 صفحه 24

آخ سرم افسانه شعبان نژاد یکی بود، یکی نبود. زیر گنبد کبود ، چهار تا کلاغ روی یک درخت نشسته بودند. نه از این­جا حرف می­زدند، نه از آن جا . چون سه تا از کلاغ­ها مریض بودند. کلاغ اولی عطسه کردو گفت :«آخ سرم درد می­کند.» کلاغ دومی سرفه کرد و گفت :«آخ گلویم درد می­کند.» کلاغ سومی سرش را این طرف و آن طرف چرخاند، اشک چشم­هایش را پاک کرد و گفت: «آخ چشم­هایم می­سوزد.» کلاغ چهارمی گفت: «آخ شما چه سرمایی خورده­اید.» بعد هم پرید و رفت. بعد با چند تا شلغم برگشت. آن ها را جلوی کلاغ ها گذاشت. کلاغ­ها به شلغم­ها نگاه کردند.دماغشان را گرفتند و گفتند :«وای وای، چه بوی بدی دارد!»بعد سه تایی قارقار خندیدند.» کلاغ چهارمی گفت:«این خنده ندارد. بدبو هست. ولی برای سرماخوردگی شما خوب است. آن را بخورید تا خوب شوید.» کلاغ اولی عطسه کرد و به شلغم نوک زد. کلاغ دومی سرفه کرد و به شلغم نوک زد. کلاغ سومی اشک چشم­هایش را پاک کرد و به شلغم نوک زد. فردای آن روز توی لانه کلاغ­ها نه کلاغی عطسه کرد، نه کلاغی سرفه کرد و نه کلاغی اشک چشم­هایش را پاک کرد. کلاغ چهارمی گفت :«چه خوب! حال دوستانم خوب خوب شد.هاپچی...!»

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 10صفحه 24