فرشتهها
ما یک خانه داریم که خیلی قشنگ است.
من توی خانهمان بازی میکنم، غذا میخورم، نقاشی میکشم و
میخوابم. من خانهمان راخیلی دوست دارم.
وقتی مادرم غذا درست میکند بوی غذا همه جا میپیچد و
آن وقت من گرسنه میشوم.
وقتی پدرم به خانه میآید من در را برایش باز میکنم.
ما کنار سفره می نشینیم و با هم غذا میخوریم.
پدرم با ما حرف میزند و شوخی میکند. آن وقت خانهی ما پر از
صدای خنده میشود.
من میتوانم چراغها را خودم روشن کنم. چون قدم بلندتر شده
است. وقتی چراغهای خانه را روشن میکنم. همه جا قشنگتر
میشود.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 10صفحه 8