مجله خردسال 6 صفحه 4
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء - مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 6 صفحه 4

دم تو، شاخک تو سوسن طاقدیس یک روز آقا موشه با خیال راحت نشسته بود توی اتاق کوچک خانه، دم درازش هم دراز به دراز کف اتاق، زیر دست و پا افتاده بود. سوسکی خانم هم داشت تند و تند این طرف و آن طرف می­رفت. جارو پارو می­کرد، آشپزی می­کرد که یک دفعه چشمتان روز بد نبیند، وقتی یک قابلمه­ی بزرگ دستش گرفته بود و داشت از توی اتاق رد می­شد، پایش به دم آقا موشه گیر کرد و افتاد. قابلمه یک طرف پرت شد و در قابلمه به یک طرف دیگر و از آن بد تر، هر کدام از شاخک­های سوسکی خانم به یکی از چشم­های آقا موشه فرو رفت و دو تایی آه و ناله­شان در آمد. موشی فریاد کشید: «هزار بار گفتم یک فکری برای این شاخک­های درازت بکن!» سوسکی هم داد زد: «همه­اش تقصیر این دم دراز خودت بود. اصلا این دم به چه دردی می­خورد؟» موشی گفت: «مگر شاخک­های دراز تو به درد می­خورند که دم من به درد بخورد؟» سوسکی رفت یک قیچی آورد وگفت: «من این حرف­ها سرم نمی­شود، باید دمت را بچینی!» موشی دمش را دو دستی گرفت و گفت: «من دمم را بچینم؟ اگر سرم هم برود این کار را نمی­کنم. تو باید شاخک­هایت را بچینی!» سوسکی آن چنان جیغی کشید که شاخک­هایش، دو وجب سوسکی، بلندتر شد و گفت: «یک عمر زحمت کشیده­ام تا شاخک­هایم را بلند کنم. حالا آنها را بچینم؟! نخیر دم تو.» و موشی فریاد زد: «اول شاخک تو!» خلاصه کار به آنجا کشید که سوسکی بقچه­اش را جمع کرد و رفت به خانه­ی مادرش. موشی هم که مدتها بود دلش برای مادرش تنگ شده بود بلند شد و رفت به خانه­ی او و برای آن که دلش خنک بشود، دمش را دراز به دراز انداخت وسط اتاق و خودش به پشتی لم داد و همه چیز را برای ننه­اش تعریف کرد.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 6صفحه 4