مجله خردسال 20 صفحه 4
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء - مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 20 صفحه 4

قصه­های غار یک شب ترسناک مرجان کشاورزی آزاد شب سرد و تاریکی بود. پسرک و پدر و مادرش، دور آتش گرم توی غـار نشسته بودند. بیرون غار برف می­بارید و هوا آن­قدر سرد بود که اگر یک قدم از آتش دور می­شدند از سرما یخ می­زدند. بیرون غار گرگ­ها زوزه می­کشیدند و حسابی سر و صدا راه انداخته بودند. آن­ها خیلی گرسنه بودند و بوی خوب کبابی که از غار می­آمد، دهـانشان را آب انداخته بود. کم کم صدا نزدیک و نزدیک­تر شد، گرگ­ها به طرف غار می­آمدند. پدر گفت: «امشب، باید جلوی غار نگهبانی بدهیم و مراقب باشیم که گرگ­ها به سراغ غذاهای ما نیایند.» پسرک نیزه­ی کوچکش را برداشت و گفت: «اول من نگهبانی می­دهم.» پدر گفت: «مراقب باش تا خوابت نبرد. تو بزرگ­تر و قوی­تر از گرگ­ها هستی!» پسرک خوشحال شد. لبـاسی از پوست خرس پوشید و بیرون غـار آتش روشن کرد. نیزه­اش را به دست گرفت و ایستاد. گرگ­ها وقتی او را دیدند جرات نکردند جلوتر بیایند. پسرک ایستاد و ایستاد، برف بارید و بارید. آن قدر که سر تـا پـای او را سفید کرد. جز چشم­های کوچک و سیاهش هیچ چیز دیده نمی­شد. نوبت به نگهبانی پدر رسید. او از غار بیرون آمد و وقتی پسرک را به آن شکل دید. غش غش خندید و گفت: «مثل یک آدم برفی شدی!» پسـرک بـا خوشحــالی گفت «آدم برفی؟! پدر، من یک فکـری دارم.» پدر با تعجب پرسید: «چه فکری؟» پسـرک گفت: «حـالا می­بینید!» و بــا عجله مشغول جمع کردن برف­هـا شد. آن­هـا را روی هم چید و چید و چید و یک آدم برفی درست کرد.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 20صفحه 4