بعد نیزهاش را به دست آدم برفی داد و گفت: «این هم نگهبان غار ما! پدر جان! حالا بیایید بـا خیال راحت بخوابیم.» پدر و پسرک داخل غار رفتند و تا صبح خوابیدند.
آن شب هیچ گرگی جرات نکرد نزدیک غـار بیاید. صبح وقتـی از غـار بیرون آمدند، دیدند که آتش خاموش شده و از آدمبرفی خبری نیست. او رفته بود ولی نیزه کنار یک عالمه برف روی زمین مانده بود. این طوری بود که اولین آدم برفی را یک پسرک کوچولو ساخت!
راستی بچهها شما میدانید آدمبرفی کجا رفته بود؟
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 20صفحه 6