فرشتهها
پدرم یک دسته گل لاله خرید، با یک جعبهی پر از شیرینی.
مادرم کنار عکس امام شمع روشن کرد و گلهای لاله را توی گلدان کنار عکس امام گذاشت.
پدرم یک شیـرینی برداشت. آن را در دهــان من گذاشت و گفت: «ببین جشن پیروزی چهقدر شیرین است!»
من شیرینی را خوردم و گفتم: «خیلی شیرین است!»
بعد یکی دیگر هم برداشتم.
امام، از پشت گلهای لاله به من نگاه میکرد و میخندید. کاش او هم پیش ما بود.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 20صفحه 8