5) برادر پنگوئن، روی یک تکه سنگ ایستاده بود و از ترس، چشمهایش را بسته بود.
4) اما پنگوئن پرید توی آب و رفت.
7) پنگوئن، دست برادرش را گرفت و به او کمک کرد تا پیش بقیه برگردد و از هیچ چیز نترسد.
6) پنگوئن او را پیدا کرد. آنها از دیدن هم خیلی خوشحال شدند.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 158صفحه 21