مجله خردسال 174 صفحه 6
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء - مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 174 صفحه 6

کفشدوزک گفت: «باید تختهایمان را به یک جای خلوت و بیرفت­و آمد ببریم.» کرم با این حرف موافق بود. کفشدوزک گفت: «بیا اول تخت تو وبعد تخت من را هل بدهیم و ببریم یک جای خلوت و بیسر و صدا.» کرم، فوری از تخت پایین آمد. آنها تخت خوابها را زیر قارچی که زیر تخت سنگ بزرگی روییده بود، بردند. بعدتوی تختهایشان رفتند، به­هم روزبه خیر گفتند وخوابیدند. آنها یک شب­ویک روز خوابیدند. وقتی بیدار شدند، دیدند یک برگ کوچولو مثل لحاف رویشان افتاده است. آنها از هم پرسیدند: «چه کسی لحاف را روی ما انداخته است.» ناگهان صدای خندهی با نمکی شنیدند. موش خاکستری سرش را از توی سوراخ بیرون آورد و گفت: «سلام! من این لحاف را روی شما انداختم.» کفشدوزک و کرم از او تشکر کردند و از این که همسایهی مهربانی دارند، خوشحال شدند. بعد دوباره توی تخت رفتند و خوابیدند. وقتی آنها به خواب رفتند، شاپرک از راه رسید. بعد مورچه و زنبور آمدند. خواستند بگویند: «چه جای خلوت و ساکتی, چه تخت خوابهای قشنگی...»» اما موش خاکستری گفت: «هیس! آنها خوابند، خواب خواب!»

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 174صفحه 6