قصهی مامانو بابا
سرور کتبی
مامان با بابا قهر بود.
بابا به مامان گفت: «آیا حاضرید با کسی که بعضی وقتها زود عصبانی میشود، آشتی کنید؟»
مامان جوابی نداد.
گفتم: «عروس رفته گل بچینه!»
بابا گفت: «دوباره میگویم. آیا حاضرید با آدمی که خیلیخیلی غمگین و پشیمان است، آشتی کنید؟»
مامان باز هم جوابی نداد.
گفتم: «عروس رفته گلاب بیاره!»
بابا دستهای مامان را گرفت و گفت: «آیا حاضرید با کسی که شما را خیلیخیلی دوست دارد، آشتی کنید؟»
مامان آهسته گفت: «با اجازهی بزرگترها، بله!» گفتم: «به افتخار عروس خانم!»
و یک مشت قند روی سر مامان پاشیدم.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 174صفحه 22