همه جا را گشت، اما توی آب نبود.
گفت: «شاید وقتی میافتاده پایین، لابهلای شاخهها گیر کرده باشد.» پرواز کرد تا لابهلای شاخهها بگردد.
ناگهان فریاد زد: «پیدا شد! پیدا شد!»
پشت یک ابر کوچولو خوابش برده بود.
و با خوش حالی به آسمان نگاه کردند.
ابر را آرام کنار زد و را بوسید و گفت: «شب به خیر!» به گفت: «شب به خیر!»
به گفت: «شب به خیر!»
ﺧﻨﺪﻳﺪ و همه به خواب رﻓﺘﻨﺪ، یک خواب خوب و شیرین.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 176صفحه 19