قصهی حیوانات
2) یک جوجهی سیاه از تخم بیرون آمده بود و دنبال مادرش میگشت.
1) یـک روز، اردک مشغـول آب بــازی بـود کـه چشمش به چیزی افتاد.
4) او به نزدیک دریاچه رفت و گفت: «کسی یک جوجهی سیـاه گم نکرده؟»
3) اردک گـفت: «الان مـیروم و مـادرت را پیدا میکنم.»
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 215صفحه 20