مجله کودک 03 صفحه 29
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 03 صفحه 29

خدا بزرگه .... دستهایم پینه بسته. همیشه سرتا پام گِلیه. من یه شاگردِ سفالگرم. اوستا میگه اگه حواسم رو خوب جمع کنم، یه روزی واسه خودم اوستا میشم. آرزوم اینه که بتونم در آینده یکی مثل اوستام بشم . البته مثلِمثلِ او که نمیشه. محمودآقا خیلی آقاست. اون همسایهمون بود. وقتی بابام تصدف کرد و زمینگیر شد، نگذاشت دستمون جلو کسی دراز بشه . منو برد کارگاه خودش که وَردستش باشم. همة فوت و فنها رو هم داره یادم میده. اوّل فقط گِل جابجا میکردم، بعداً جابجا کردن کوزهها رو به من سپرد. یک کم که گذشت گِل ورز میدادم. یه روز بهم گفت: «بیا بنشین پای چرخ». من هیچوقت اون روز یادم نمیره، کلّی کیف کردم . حالا دیگه خیلی وقتها کارگاه رو میسپره دست من. یک سال و نیمه که توی کارگاه، پیش محمودآقا کار میکنم. از اون روز اول باهام شرط کرد که اگه معدلم از 17 کمتر بشه ، اخراجم میکنه. امسال کلاس پنجم هستم. پارسال معدلم شد ه 25/18 .وقتی کارنامهام رو نشونش دادم ده هزار تومان بهم جایزه داد. خرج دوا و دکتر بابا خیلی بالاست. برای همین خواهر بزرگترم هم مجبور شد توی یک مؤسسه تایپ و ترجمه کار پیدا کنه. مادرم جز رسیدگی به وضعیت خواهر و برادر کوچکترم وقت کار دیگهای رو نداره. نمیدونید چه لذتی داره وقتی سرِ ماه اوستا حقوق میده و من یواشکی بدون این که کسی متوجه بشه پولها رو میذارم رو تاقچه. برای خودم فقط ماهی 1000 تومان برمیدارم. لباسهای منو خواهرم برام میدوزه. خیلی دوستش دارم. یه خواستگار پروپاقرص داره که همیشه یه جوری ردش کرده. وقتی نگاهش میکنم میترسم بغضم بترکه. اون به خاطر ما ازدواج نمیکنه. به خودم قول دادهام جهیزیه شو خودم جور کنم. محمود آقا به من میگه: «قدر خودتو بدون. تو دیگه الان واسه خودت یه مردی، نونآور خانوادهای.» شبها قبل از اینکه بخوابم، همیشه کارم اینکه از خدا بخوام بابام رو زود شفا بده. دکترها گفتهاند اگه عمل کنه ، هفتاد درصد میتونه دوباره روی پاهاش بایسته. اگه بابا خوب بشه ، اون وقت منم می تونم پولهام رو برای خرید جهیزیه سارا پسانداز کنم. خدا بزرگه...

مجلات دوست کودکانمجله کودک 03صفحه 29