مجله کودک 59 صفحه 30
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 59 صفحه 30

آنگولا؛ این هم آنیز است. در مدرسه­اش که در آن درس می­خواند. آنیز عاشق ریاضی بود. طعم شیرین صلح ! آنگولایی از پدر و مادرهایشان جدا شدند و نزدیک 700 هزار کودک، یکـی از والدین یا هردویشان را از دست داده­اند. با همه این مصیبت­هایی که مادرم تعریف کرد، فکر می­کردم با مردمی غمگین و ناراحت روبه رو می­شـوم، اما وقتی وارد شهر شدم، همه این تصورات از بین رفت. بچه­ها در کوچه­ها بازی می­کردند و می­خندیدند. آنهـا جلو می­آمدند و با ما دست می­دادند و مترجم، حرفهای آنها را برای ما می­گفت. داستان زندگی آنها درست مثل کابوس است. دهکده­های سوخته و بمباران و جنگ و وحشت. گرسنگی و فقر، مردم آنگولا را بیمار و پریشان کـرده بود، در آن سفر با چند نفر دوست شدم. بچه­هایی که زندگی خیلی سختی را تجربه کرده بودند: سلیستینا، 12 سالش بود. او از جنگ هیچ چیز به خـاطـر نمـی­آورد، فقـط مـی­دانست که سالها پیـش هلی کوپترها به دهکده­شان حمله کرده­اند. او روزهای زیادی را در بیشه نزدیک دهکده­شان گذرانده بود. من «سیموس» هستم. اهل فرانسه و 25 مرداد 1381 به آنگولا سفر کردم. شاید این سفر برای تو خیلی عجیـب به نـظر برسد. طبیعی است، چون برای خودم هم خیلی عجیب بود! وقتی 10 سالم بود، در انجمن حمایت از حقوق کودکان ثبت نام کردم. مادر من نماینده سازمان ملل متحد در امور کودکان است. او هر چند وقت یک بار به کشورهای مختلف سفر می­کند تا مردم آنهـا را از نزدیک ببیند و مشکلات بچه­ها را گزارش دهد. مرداد ماه بود که به او خبر دادند باید سفری به آنگولا انجام دهد. جالب تر از همه این بود که من هم به عنوان عضو انجمن حمایت از حقوق کودکان همراه او رفتم. در هواپیما، مرتب به کردم آنجا فکر می­کردم، که چه جوری رفتار می­کنند، یا اصلا از ما استقبال خواهند کرد یا نه. مادرم برایم گفته بود که فروردین ماه امسال بعد از سالها جنگ، بالاخره کشور آنگولا قرارداد آتش بس را امضا کرد و صلح به آنگولا برگشته است. در طی این سالها، مردم زیادی بی­خانمان شدند و 100 هزار کودک

مجلات دوست کودکانمجله کودک 59صفحه 30