مجله کودک 72 صفحه 14
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 72 صفحه 14

قصه پنجاه و چهارم داستان های یک قل، دو قل مامانی بزرگ که شکلات نبود (قسمت اول) خاله معلم ما دو روز نیامد مدرسه، سه روز هم شد و نیامد. به جایش یک خاله معلم دیگر آمد. ما اولش نمیدانستیم چرا خاله معلم نمی­آید؛ اما بعد پویا تپل آمد و گفت که خاله معلم عروسی کرده است. ما هم کلی جیغ زدیم و دست زدیم. محمد حسین به پویا گفت: «خاله معلم با کی عروسی کرده؟» پویا گفت: «نمی­دونم. حتماً با همون که دوستش داشته. آخه آدم باید وقتی کسی رو دوست داشت باهاش عروسی کنه.» محمد حسین گفت: «کاشکی خاله معلم، آقا داماده رو هم بیاره مدرسه.» من به پویا گفتم: «آدم عاشق هر کی بشه، می­تونه باهاش عروسی کنه؟» پویا همان طور که داشت تند و تند ساندویچش را گاز می­زد، گفت: «آره، می­تونه.» گفتم: «هر وقتی که باشه؟» پویا تپل گفت: «آره، صبح می­شه، ظهر می­شه، نصف شب می­شه، تو مدرسه می­شه، تو خونه می­شه. «محمد حسین با دست زد روی شانه پویا و گفت: «الکی نگو.» پویا با همان لپ پرش گفت: «الکی نمی­گم، خیلی هم راستکی می­گم.» محمد حسین گفت: «آدم چه جوری عاشق می­شه؟» من هم تندی گفتم: «عاشق یعنی چی؟» این پویا تپل خیلی چیزها بلد بود که من نمی­دانستم، محمد حسین هم نمی­دانست. فقط زیادی شکمو بود و لُپ لُپ داشت ساندویچ می­خورد، یک ذره هم به من و محمدحسین نمی­داد. من دوباره گفتم: «پویا، عاشق یعنی چی؟ تو می­دونی. آدم از کجا می­فهمه که عاشق شده.» پویا گفت: «عاشق... عاشق، یعنی.... یعنی که آدم یک چیزی رو زیاد زیاد دوست داره. بعد دلش می­خواهد همیشه همیشه پیش اون باشه.» محمد حسین گفت: «مثلا تو که ساندویچ دوست داری، عاشقی؟» پویا تپل گفت: «آره، من عاشق ساندویچم.» آن موقع یک ذره عاشق ساندویچ پویا تپل بودم؛ ولی او خیلی خسیس بود.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 72صفحه 14