مجله کودک 72 صفحه 31
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 72 صفحه 31

من اعصاب نگذاشتن.» قورقوری پرید بغل مامانش و گفت: «مامان، اعصاب چیه؟» خانم قورباغه گفت: «هیس س!» خاله میمون گفت: «چی کار کردن؟» همۀ بچّه­ها با هم گفتند: «ما هیچ کاری نکردیم.» عمو زحمتکش گفت: «آره هیچ کاری نکردن، فقط هر چی چوب و سنگ پیدا کردن، آوردن و ریختن تو خیابان.» ننه کلاغه گفت: «ای وای، خدا مرگم بده، واسه چی این کارو کردین؟» می­مو گفت: «خب ما می­خواستیم نصف خیابان مال ما باشه، نصفش هم مال ماشینا. این که بد نیست.» آقاخرگوشه گفت: «نمی­شه که بشه، باید زودتر یک فکری کرد.» سنجاب که تا آن موقع ساکت نشسته بود، گفت: «ببخشید، من می­خوام یک چیزی بگم.» ننه کلاغه گفت: «بفرمایید.» سنجاب گفت: «چطوره که از خود بچه­ها بپرسم چی کار کنیم که اتفاق بدی براشون نیفته و اونا زیاد دور و بر خیابان نپلکند؟» بچه­ها تندی گفتند: «خیلی خوبه، از ما بپرسین.» عمو زحمتکش خنده­اش گرفت؛ اما جلو خنده­اش را گرفت. آقا خرسه گفت: «خب فکر بدی نیست، ضرر نداره ... خب بگید ببینیم ما چی کار کنیم که شما این قدر دردسر درست نکنید و دست به کارهای خطرناک نزنید.» بچه­ها همه با هم شروع کردند به حرف زدن و پیشنهاد دادن. اصلا معلوم نبودکی چه می­گوید. ننه کلاغه داد زد: «ساکت! ساکت باشید، این جوری که نمی­شه فهمید شما چی می­گید، یکی یکی حرف بزنید.» همۀ بچه­ها ساکت شدند. ننه کلاغه گفت: «خب­قورقوری تو بگو ببینم.» قورقوری گفت: «بهتره که ... بهتره که اصلاً نگذاریم ماشین بیاد تو خیابان تا ما بتونیم راحت بازی کنیم.» خُرخُر گفت: «آره راست می­گه.» آقا خرگوشه گفت: «مگه می­شه؟ مگه خیابان رو کشیدن که شما توش بازی کنید؟» می­مو گفت: «خب یک خیابان هم برای بازی درست کنن.» خورخور پسر آقا خرگوشه گفت: «اصلاً یکی پلیس بشه، من پلیس بازی خیلی دوست دارم.» همه به هم نگاه کردند. ننه کلاغه گفت: «فکر بدی نیست.» خانم قورباغه گفت: «چی؟ این که پلیس بازی کنیم؟» ننه کلاغه گفت: «نه خیر، منظورم اینه که ما هم باید یک پلیس داشته باشیم تا مواظب همه چیز باشد.» سنجاب گفت: «من که موافقم. اگه پلیس داشته باشیم، خیابان جنگل هم نظم پیدا می­کنه.» خاله میمون گفت: «ولی کی پلیس بشه؟» خور خور گفت: «من! من، پلیس می­شم.» عمو زحمتکش گفت: «مگه می­خواهیم بازی کنیم. پلیس باید کسی باشه که با مقررات آشنا باشه و همه چیزرو بدونه.» می مو گفت: «پس ننه کلاغه بشه آقا پلیسه.» همه زدند زیر خنده. ننه کلاغه از بس خنده­اش گرفته بود، اصلا نمی­توانست حرف بزند. عمو زحمتکش گفت: «باید یک نفرو آموزش بدیم.» همه گفتند: «کی؟» خاله میمون گفت: «شاید آقا خرسه بد نباشه.» همه به آقا خرسه نگاه کردند. خُرخُر پرید بالا و پرید پایین و گفت: «آخ جون! بابام پلیس می­شه.» همه ساکت بودند و فقط خُرخُر بود که سر و صدا راه انداخته بود. همه داشتند فکر می­کردند که آقا خرسه بهدرد این کار می­خورد یا نه. ادامه دارد

مجلات دوست کودکانمجله کودک 72صفحه 31