
جمعه 18 اردیبهشت 17 ربیع الاول
میلاد حضرت رسول اکرم (ص) و امام جعفر صادق (ع)
قصه اول
وسط حرف های خانم معلم بود که صدای «سروناز» بلند شد. همه سرها به طرف «سارا» برگشت! آخر همه می دانستیم که سارا و سروناز با هم نمی ساختند و همیشه دعوا داشتند. خانم معلم اخمی کرد و گفت: «سارا! مجبورم جایت را عوض کنم. دیگر لازم نیست تو و سروناز پهلوی هم بنشینید». سارا با خونسردی از جایش بلند شد و وسایلش را جمع کرد. بعد خانم معلّم روی به بغل دستی من کرد و گفت:«زهرا، جایت را به سارا بده و خودت برو پیش سروناز». من و زهرا جا خوردیم. اما چاره ای نبود بالاخره من و سارا پهلوی هم روی یک نیمکت نشستیم. چند دقیقه بد زنگ خورد و همگی به حیاط مدرسه رفتیم ...
سعی کردم سر صحبت را با دوست جدیدم باز کنم اما سارا چیزی نمی گفت. کمی که حرف زدم برگشت و گفت: «من خیلی گشنه ام شده. چیزی نداری بخوریم؟» رفتم توی کلاس و ساندویچم را آوردم. می خواستم نصفش کنم که سارا همه اش را گرفت و با اشتها خورد. من به رویم نیاوردم. اما انتظار یک تشکر خشک و خالی را از او داشتم. ولی سارا بعد از خوردن ساندویچ با بی اعتنایی راهش را کشید و رفت ...
زنگ دوم نقاشی داشتیم. سارا مداد رنگی هایش را هم نیاورده بود. به خاطر همین تمام وقت از مدادهای من استفاده کرد. من چیزی نگفتم اما سارا باز هم تشکر نکرد. زنگ که خورد. تصمیمم را گرفته بودم. می خواستم از خانه معلم بخواهیم جای دیگری به او بدهد هر چند می دانم سارا نمی تواند بفهمد علت دلخوری ام چیست؟
پیامبر اکرم (ص) می فرماید: سکی که بلد نیست از مردم تشکر کند، شکر خدا را هم به جای نیاورده است.
ما و دایناسورها
شاید هیچ مخلوقی به اندازه دایناسورها تخیل ما را به خود مشغول نکرده است. ما خواسته یا ناخواسته مجذوب آنها هستیم و در ذهنمان به دنبال پیدا کردن سرنخی از زندگی و چگونگی مرگ آنها می گردیم. «دیرین شناسان» گروهی از دانشمندان هستند که با کاوش لایه های مختلف سنگ ها و آزمایش های زمین شناسی به دنبال دادن پاسخ علمی به سئوالات مربوط به زندگی و مرگ دایناسورها هستند.
مجلات دوست کودکانمجله کودک 132صفحه 4