مجله کودک 132 صفحه 18
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 132 صفحه 18

چوپان و صحرا فصلی کوتاه از داستان کودکی پیامبر حضرت محمد (ص) محمد (ص) می دانست که آن مردان اشرافی، هر روز یک کنیز تازه می خرند و هر شب را با یک کنیز تازه به صبح می رساند. ! او بارها به چشم های خودش دیده بود که آن اشراف زاده ها چطور پول ها و طلاهای خودشان را بار شترهاشان می کند و به «طایف» و «یثرب» و «یمن» می فرستند و از آن طرف خمره های بزرگ شراب های رنگارنگ را به مکه وارد می کنند. شعار اشراف قریش این بود: «زن تازه، شراب تازه، رقص تازه، رباب تازه». اشراف قریش همه چیز را نو و تازه می خواستند. حتی ماده شترهای تندروی خود را هر روز عوض می کردند یا چیزی به تعدادشان اضافه می کردند. هر کدام از اشراف طایفه قریش، یک کلکسیون بزرگ و زیبا از این شترهای سفید موی تندرو داشت! فقط در فکر عوض کردن یا نو کردن یک چیز نبودند و آن چیز بت های درون کعبه بود! محمد به این چیزها فکر می کرد و از این فکرها رنج می برد. کم کم احساس کرد که رنج او خیلی بزرگتر از رنج یتیمی یا گرسنگی یا حتی کار سخت و طاقت فرسایی است که هر روز انجام استیگوسورها این دایناسور به دلیل پره های پشت و روی دم خود شهرت دارد. استیگوساروس با چره ترسناک و بدن عظیم الجثه خود مغزی کوچک داشت.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 132صفحه 18