
میگفتند و هیچ واهمهای نداشتند که پسرشان
است.
در زمان بمباران و جنگ تحمیلی، حاج احمد
آقا پیش حضرت امام آمده بود و اصرار داشت
ایشان را زیر سقفی محکمتر ببرد اما آقا راضی
نمیشد. راضی کردن امام در این مسائل، مشکل
بود. همسر بزرگوار حضرت امام در خاطرات
خود نقل میکند؛ دیدم احمد اصرار دارد و آقا
هم با تندی مخالفت میکند، گفتم: «احمد آقا!
اگر قرار باشد بمب بیفتد روی سرمان، میافتد،
و اگر هم قرار نباشد، نمیافتد. آقا را اذیت
نکن.»
آقا خندیدند و قضیه پناهگاه و سقف مطمئن هم منتفی شد.
علاقه حضرت امام به مرحوم حاج سید احمد آقا، تا قبل از انقلاب اسلامی
که امام با خانواده خود در نجف اشرف بودند، زیاد پیدا نبود. زیرا ایشان
در ایران بودند. در سفری که مرحوم حاج سید احمد آقا با همسرشان و
حسن آقا- که کوچک بودند- به عراق آمده بودند و میخواستند پس از
دو ماه برگردند، حضرت امام علاقه داشتند که احمد در عراق بماند، البته
اصرار مادر بیشتر بود. بنابراین حضرت امام به ایشان گفتند:
به خاطر مادرت، چند ماه دیگر هم بمان.
بیست روز پس از این ماجرا، شهادت مرحوم حاج آقا مصطفی اتفاق افتاد
و این هم خواست خدا بود که در آن روزها حضرت امام تنها نباشند و حاج
سید احمد آقا در نجف باشند.
کاپیتان از پنجره میبیند که فرمان دستگیری
روباتهای شورشی که همان وال ای و دوستان
روباتی او هستند صادر میشود.
مجلات دوست کودکانمجله کودک 377صفحه 5