مجله کودک 377 صفحه 40
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 377 صفحه 40

محمدرضا طاهری/6 ساله/ از تهران بهاره بهاره و بهاره امروزه گل میاره آسمونش آبیه سبزهزارش سبزیه یه سفرهی هفت سینه تخممرغ رنگیه یه آینهی بهشتی پروانهای نشسته روی گل زیبایی میگه خدا خداجون بهاره و بهاره شادی برامون میاره آیدا حاج شفیعیها 9 ساله از رشت «شکوفایی» بوی عطر گلها در فضا پیچیده و خورشید با دستان گرمش آنها را نوازش میکند. آسمان آبی به گلها لبخند میزند و ابرها سایبان آنها شدهاند. پروانهها لبخندزنان بر فراز آنها پرواز میکند و پرندگان خوش آواز بر روی شاخههای درختان نغمهسرایی میکنند. غنچهها یکی یکی سر باز میکنند و به دنیای جدیدی مینگرد. ولی یکی از آنها که از همه زیباتر بود از شکوفا شدن واهمه داشت. با گذشت زمان غنچهها یکی پس از دیگری تبدیل به گل زیبا شدند و زندگی جدیدی را آغاز کردند ولی او هنوز غنچه بود. کم کم گلبرگهایش رو به افسردگی نهادند و او پشیمان بود که حتی یک بار هم نتوانسته بود روی آسمان و خورشید، پرندهها و پروانهها، و حتی گلها را نیز ببیند و نمیدانست شکوفا شدن یعنی چه؟ او در حسرت یک بار شکوفه شدن و یک بار زندگی بر روی خاک افتاد. سمیه فرحزادی 13 ساله از تهران بازی خطرناک علی همیشه در چهارشنبهسوری سیگارت، سفینه و موشک سه پایه میزد. از امروز فقط بیست و چهار ساعت مانده بود به آخرین چهارشنبه سال و بازار این جور وسایل گرم شده بود. همه کس و همه جا صدای فریاد میآمد. عدهای میگفتند: سیگارت دارمبدو، بدو! یکیدیگه بهزور بلوز آدم را میکشید و میگفت: آقا بیا و بخر، خودم ساختم. علی با مادرش رفت تا سیگارت بخرد و به مادرش میگفت: مامان سیگارت خیلی خطرناک نیست. بقیهی وسایل خطرناکه مثل دینامیت. فردای آن روز علی به مدرسه رفت. همه در دبستان خوشحال بودند چون آن روز میخواستند حسابی آتشبازی کنند. آن روز علی از امتحان ریاضی نمرهی چهارده گرفت، چون در حین انجام امتحان،حواسش به شب بود که میخواهد چه کار کند. علی در خانه مدام به ساعت نگاه میکرد و میگفت: چه قدر امروز عقربههای ساعت کُند میچرخد! علی دانشآموز، زرنگی بود و همیشه درسهایش را خوب میخواند اما آن روز به علت نمرهی امتحانش جریمه شده بود آن روز مشقهایش را دیر نوشت. بالاخره شب فرا رسید و خورشید با همه خداحافظی کرد و ماه جای آن را گرفت. علی لباسهایش را پوشید و با مادرش و پدرش به خیابان رفت و بستهی سیگارت را از جیبش درآورد و یک عدد را برداشت و روشن کرد اما سیگارت خیلی زودتر از آن که علی بخواهد آن را پرتاب کند در دست او منفجر شد و علی به بیمارستان رفت و دست او جراحی شد و فهمید که هر موادی که قابل اشتغال باشد خطرناک است و نباید گفت که آنها خطر ندارد. سید سجاده افتخارزاده از تهران لحظاتی بعد و سفینه به آرامی فرود میآید.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 377صفحه 40