مجموعه مقالات کنگره بین المللی تبیین انقلاب اسلامی
شرق و غرب وجود از منظر امام خمینی(س)
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: مقاله

پدیدآورنده : جباری، اکبر

محل نشر : تهران

ناشر: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

زمان (شمسی) : 1382

زبان اثر : فارسی

شرق و غرب وجود از منظر امام خمینی(س)

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

شرق و غرب وجود از منظر امام خمینی(س)

‏اکبر جباری‏‎[1]‎

‏ ‏

خلاصه مقاله 

‏مقاله به بررسی مفهوم شرق و غرب در مباحث حکما و عرفای اسلامی‏‎ ‎‏می پردازد و ضمن توضیح معانی رمزی این دو مفهوم، انطباق معنای جغرافیایی‏‎ ‎‏این دو مفهوم با نوع معرفت موجود در آن از نگاه اسطوره ها، حکما و عرفای‏‎ ‎‏اسلامی باز می نماید. در این اسطوره ها و در آثار این عرفا و حکما مشرق‏‎ ‎‏جغرافیایی مظهر «نور» و «صورت» در حالیکه مغرب بیانگر، «ظلمت» و «ماده»‏‎ ‎‏است. چنین نگاهی به شرق و غرب وجود در تلقی و آثار امام خمینی(س) نیز به‏‎ ‎‏چشم می خورد. تلقی امام علاوه بر ابعاد عرفانی و حکیمانه ـ آنگونه که در‏‎ ‎‏مباحث پیش بود ـ بر ابعاد سیاسی و اجتماعی شرق و غرب نیز تأکید می گردد.‏‎ ‎‏امام از غربت مضاعف انسانی سخن می گفت که در دورۀ جدید و غروب ناگهانی‏‎ ‎‏نور معنویت در جامعۀ انسانی ایجاد گردیده است.‏

‏ ‏

‏«یک شرقی را از شرقیت خودش تهی کرده، مغز غربی به جایش‏‎ ‎‏گذاشتند ‏‏[‏‏آن هم‏‏]‏‏ مغز غربی انگل... بخواهیم ما اگر ‏‏[‏‏اگر بخواهیم‏‎ ‎‏]‏‏واقعاً‏‎ ‎‏مملکتمان نجات پیدا کند، مقدم بر همه این است که از این غربزدگی‏‎ ‎‏نجات پیدا کنیم.»                 امام خمینی، صحیفه امام، ج 9، ص 11‏

‏برخی از مفاهیم گرچه صورتی به ظاهر جدید دارند، لکن تاریخی بسیار قدیمی‏‎ ‎‏دارند، از آن جمله اند، مفاهیم شرق و غرب، عقل شرقی و عقل غربی، حضرت امام‏‏(س)‏‎ ‎‏ناآشنا به قدمت این اندیشه بشری و تقابل این دو مفهوم نبود، بلکه بنابر حکمت الهی‏

ایدئولوژی رهبری و فرآیند انقلاب اسلامیج. 1صفحه 275

‏خویش از جغرافیای وجود، معرفتی کامل داشت. جدا از کتب آسمانی پیشین که‏‎ ‎‏مفاهیمی نظیر، «نور» و «ظلمت» و «مشرق» و «مغرب» را در معانی تمثیلی و استعاری به‏‎ ‎‏کار برده اند، قرآن مجید به کرات از طلوع و غروب خورشید و مشرق و مغرب با تعبیرات‏‎ ‎‏رمزی یاد فرموده و همراه با احادیث و روایات فراوان، موضوع بحث و اصطلاح عارفان‏‎ ‎‏و حکمای انسی عالم اسلام بوده است. حتی فلاسفۀ عقلی مذهب چون ابن سینا نیز به‏‎ ‎‏دور از این ماجرا نماندند. ‏

‏ابن سینا نمایندۀ عقل محض، آنجا که ره به وادی عرفان می برد و توجهات اشراقی‏‎ ‎‏می یابد، سخن از شرق و غرب وجود می راند. تصادفی نیست که فیلسوف عقلی مشرب،‏‎ ‎‏در سه نمط آخر از انماط ده گانه کتاب اشارات و تنبیهات به عرفان و تصوف می پردازد و‏‎ ‎‏در همان دوران که گویا اواخر عمر او نیز بوده، قصه های رمزگونه می نویسد و برای‏‎ ‎‏نخستین بار درعالم فلسفه طرح شرق و غرب عالم وجود را مطرح می نماید.‏

‏رسالۀ «حی بن یقظان» با طرح مشرق که رمزی از صورت، و مغرب که رمزی از‏‎ ‎‏هیولی و ماده است، از ارتباط و نسبت نور و ظلمت سخن می گوید. بنابر نظر او، ماده و‏‎ ‎‏هیولی همان ظلمتی است که به واسطۀ نور، یا صورت به هستی می آید. میان این مشرق‏‎ ‎‏(صورت) و مغرب (هیولی، ماده) عالم اجساد است. بنابر نظر جمهور فلاسفه مشائی،‏‎ ‎‏جسم از ماده و صورت ترکیب یافته است. ماده به وسیله صورت تحقق می یابد و حامل‏‎ ‎‏ماهیت است و فی نفسه جز قابلیت چیزی نیست و هیچ وجود عینی ندارد. ‏

‏میان ماده و صورت، عالم اجساد است که ترکیبی از آن دو است. بنابر نظر شیخ، این‏‎ ‎‏عالم (یعنی عام اجساد) در دسترس انسانها و شناسای همۀ افراد بشریست. لکن آن دو‏‎ ‎‏حد دیگر، غریب و ناآشناست و تنها، خواص انسانها که همان واصلان به چشمۀ آب‏‎ ‎‏حیات اند قادر به شناخت حقیقت این دو حدّاند.‏

«حدهای زمین سه حد است: یکی آن است که اندر میان مشرق و مغرب است و‎ ‎این حد را بدانسته اند و جزوی اندر یافته اند به تمامی و به شمار رسیده است، و از‎ ‎جاهای غریب نیز جز آنچه در این اقلیم است به شما رسیده است و دو حد دیگر‎ ‎است غریب: حدّی سپس مغرب اندر است، و حدی از آن سوی مشرق و هر یکی را‎ ‎از این دو حد جایگاهی است و بندی است بازدارنده میان این عالم و میان آن حد که‎ ‎هر کسی بدان جای نتواند رسیدن و از آنجا اندر نتواند گذشتن، جز خاصگان مردمان

ایدئولوژی رهبری و فرآیند انقلاب اسلامیج. 1صفحه 276

که قوتی به دست آورده باشند خویشتن را، که ایشان را آن قوت به اول آفرینش‎ ‎نبود.»1

‏پس از ابن سینا این سهروردی بود که بحث مشرق و مغرب را به طور جدی دنبال‏‎ ‎‏نمود و از نقطه پایانی قصه حی بن یقظان کار را ادامه می دهد. قصه غربت غربی‏‎ ‎‏سهروردی طرح اساسی شرق و غرب عالم وجود را پی می ریزد. او نیز چون ابن سینا،‏‎ ‎‏شرق را تمثیلی از عالم انوار و کمال وجود می داند و غرب را عالم ماده و ظلمت و‏‎ ‎‏تاریکی. هر دو حکیم بر این باورند که نفس انسانی که از جنس نور است از مشرق نور به‏‎ ‎‏مغرب ظلمت و دایرۀ تنگ ماده و جسد هبوط نموده و در تنگنای این قفس گرفتار‏‎ ‎‏گردیده است. در نگاه سهروردی جسم انسان همان قفس و تنگنای ماده ای است که نفس‏‎ ‎‏مشرقی را در خود به اسارت نگاه داشته است و خود این جسد به همراه نفس در قفس‏‎ ‎‏فراخ تری یعنی عالم ماده به تبعید آمده است. آنچه از کلام این حکما دریافت می شود،‏‎ ‎‏توجه به حقیقت وجود، مراتب تجلی و نزول آن است. غربزدگی که سهروردی در قصۀ‏‎ ‎‏غربت غربی از آن یاد می کند، اشاره به غربت آدمی در طول تاریخ دارد. انسان پس از‏‎ ‎‏هبوط و جدایی از مبدأ وجود، غریبانه در این چاه «قیروان» به سر می برد. پس بنابر‏‎ ‎‏عقیدۀ او تاریخ بشر سراسر تاریخ فراق است. انسان در این «قیروان» چونان انسانی‏‎ ‎‏افلاطونی در درون غار به سر می برد. مناسبتی تام بین قیروان سهروردی و غار افلاطون‏‎ ‎‏وجود دارد. روح انسان هر گاه از جهان محسوس عبور کرده و به عالم ملکوت یا عالم‏‎ ‎‏مثال و جهان معقول دست یابد در حقیقت از درون این چاه و غار برون جسته و به‏‎ ‎‏سعادت ابدی رسیده است.‏

‏شرق و غرب در کلام این حکما اشاره به شرق و غرب وجود دارد. مشرق محل انوار‏‎ ‎‏الهی و مغرب مکان غروب و افول آن انوار است. اما چه نسبتی بین این شرق و غرب و‏‎ ‎‏مشرق و مغرب جغرافیایی است.‏

‏طرح ارتباط غرب وجود و جغرافیای غرب نیز از سابقه ای دیرینه در فرهنگ شرق‏‎ ‎‏برخوردار است. شرقیان (یعنی آنانکه در نیم کرۀ شرقی زمین می زیسته اند) همواره‏‎ ‎‏غرب را مظهر غروب و افول انوار الهی دانسته اند و البته غروب خورشید و موقعیت‏‎ ‎‏جغرافیایی غرب نسبت به شرق نیز این اندیشه را تقویت می نموده است. غرب در لغت‏

ایدئولوژی رهبری و فرآیند انقلاب اسلامیج. 1صفحه 277

‏دارای معانی متعددی است.‏

«پنهان گردیدن، غایب شدن، دور شدن، فرونشستن، ناپدید شدن، رفتن، به‎ ‎یک سو شدن.»2

‏تمام معانی فوق کنایه از پنهان شدن نور و غایب شدن خورشید دارند که مناسبتی تام‏‎ ‎‏بین معانی لفظی و باطنی آنها نهفته است.‏

‏حضرت روح الله جغرافیای شرق را در تقابل با جغرافیای غرب می دیدند. چرا که آن‏‎ ‎‏مظهر شرق وجود و این مظهر غرب وجود است و علی رغم استحاله وجودی جغرافیای‏‎ ‎‏شرق در غرب وجود می کوشیدند تا حقیقت شرق را متذکر گردند و به انسان شرقی‏‎ ‎‏بیاموزند که هوی حقیقی خود را دریابد و اینچنین بود که می فرمودند:‏

«باید عرض کنم که تا ملت شرق خودش نفهمد این معنا را که خودش هم یک موجودی‎ ‎است، خودش هم یک ملتی است، شرق هم یک جایی است، نمی تواند استقلال خودش را‎ ‎به دست بیاورد. اینها در طول زمانهای بسیار طولانی با تبلیغات بسیار زیاد حتی به دست‎ ‎خود قشرهای ملتها، خود حکومت طوری کردند که ملت شرق خودش را به کلی در مقابل‎ ‎غرب و در مقابل ابرقدرتها باخته است و گم کرده خویش را مکتبش را گم کرده. مکتب بزرگ‎ ‎اسلام که رأس همه مکاتب است و در شرق است، شرق او را گم کرده است، تا این مکتب را‎ ‎پیدا نکند شرق، و نفهد مکتبش چه است و خودش چه است و خودش هم یک موجودی‎ ‎است و کشورش هم یک کشوری است، نمی تواند مقابله کند با غرب. برای اینکه هر جور‎ ‎مقابله ای که بکند، آنها روی آن تبلیغاتی که دارند این مقابله را خنثی می کنند. شماها فکر این‎ ‎را بکنید که مملکت خودتان را هر کدام در هر جا که هستید بیدار کنید. ملت خودتان را‎ ‎بفهمانید که شما هم یک موجودی هستید، شما هم مکتب دارید، شما هم ذخایر دارید، شما‎ ‎هم همه چیز دارید و آنها از دست شما همه چیز را گرفته اند.»3

‏تلقی و برداشتی این چنین از جغرافیای مغرب زمین، چنانکه حضرت امام‏‏(س)‏‎ ‎‏داشته اند تلقی جدیدی در عالم اندیشه نبوده و حقیقت امر آن است که پیش از این نیز‏‎ ‎‏غرب نقطه ای در «مقابل» شرق تصور گردیده است. ‏

‏امام به واسطه حکمت دینی و تربیت معنوی خویش، از حقیقت شرق و غرب وجود،‏‎ ‎‏چونان دیگر حکمای پیشین آگاه بوده است و لکن امام از غربت مضاعف انسانی سخن‏‎ ‎‏می گفت که در دورۀ جدید و غروب ناگهانی نور معنویت در جامعه انسانی ایجاد گردیده‏‎ ‎‏است. قدما اهل غرب را کسانی از مردمان فرنگ می شناختند که دینی جز دین اسلامیان‏

ایدئولوژی رهبری و فرآیند انقلاب اسلامیج. 1صفحه 278

‏داشتند و در مقابل اهل شرق قرار می گرفتند. از نگاه ایشان غرب و کفر مترادف هم‏‎ ‎‏محسوب می شدند. نسبت کفر و غروب انوار الهی به جغرافیای فرنگیان در ادبیات‏‎ ‎‏فارسی سابقه ای دیرینه دارد.‏

‏شاید فردوسی از نخستین کسانی باشد که از جغرافیای غرب و فرنگیان امروزه چهره‏‎ ‎‏زشت و اهریمنی ارائه داده است. در حکایت پادشاهی فریدون سه فرزند از وی نام برده‏‎ ‎‏شده است که هر یک تمثیلی از جغرافیای جهان اند.‏

‏«ایرج» فرزند کهتر فریدون منسوب به ایران است. «سَلْمْ» فرزند ارشد شاه منسوب‏‎ ‎‏به غرب و مغرب زمین می گردد و «تور» به توران زمین و شرق ایران نسبت داده می شود.‏‎ ‎‏دو شخصیت اصلی این حکایت ایرج و سلم، دو جغرافیا و دو جبهه مقابل یکدیگر را‏‎ ‎‏ترسیم می کنند. این فرزندان در مواجهه با اژدها‏‏هر یک واکنشی نشان داده و پدر پس‏‎ ‎‏از مشاهده واکنش هر یک از این سه فرزند اسمی مناسب با اندرون و باطن ایشان‏‎ ‎‏برمی گزیند. فرزند ارشد در مواجهه با اژدها، جز به خود هیچ نمی اندیشد و فرار را بر‏‎ ‎‏قرار ترجیح می دهد. پدر نام وی را سَلم می نهد.‏

«این کلمه از ریشه ‎"Sairima"‎ است که در زبان پهلوی سرم ‎"Sarm"‎ و در فارسی‎ ‎سلم گردیده است. این نام با پسوند جمع زبانهای ایران شرقی به صورت سرمت‎ ‎‎ "Sarm-at"‎درآمده است به معنی سرم ها یا اقوام منسوب به قوم سرم. سرمت ها‎ ‎بخشی از اقوام بزرگ سکایی بودند که در حدود میانۀ سدۀ سوم پیش از میلاد‎ ‎شهرهای یونانی ساحل دریای سیاه را تصرف کردند و در قرون وسطی ساکن‎ ‎دشتهای وسیع میان شرق رود دانوب و نواحی شمال دریای خزر بودند و این‎ ‎سرزمین ها، سرمتی ‎"Sarmatie"‎ نامیده می شد.»5

‏از دیگر سو «نام مملکت سلم (سرم) در اوستا «ساییریم» ‏‎Sairima‎ آمده که در‎ ‎تعیین محل آن اختلاف است. بیشتر مورخان، قوم سلم را همان طوائف معروف‎ ‎سرمت ‎ (Sarmat)‎دانسته اند که در کتاب اول هرودوت از آن یاد شده و در شمال‎ ‎شرقی، بین ولگا و شمال دریاچۀ آرال زندگی می کرده و اصلاً ایرانی نژاد بوده اند.»6

‏فریدون فرزند ارشد را سلم می نامد. فرزندی که پراکندگی و نفاق را در ذات او‏‎ ‎‏مشاهده کرده است و با زبان اشارت که پدر را چنین زبانی سزاست می گوید:‏

‏ ‏

‏تو ای مهترین سلم نام تو باد ‏

‏ ‏‏به گیتی پراکنده کام تو باد‏


ایدئولوژی رهبری و فرآیند انقلاب اسلامیج. 1صفحه 279

‏سلم که با سلامت جویی و عافیت طلبی قرین است نام برادری می شود که به روز‏‎ ‎‏حادثه برادران را رها کرده و از مهلکه می گریزد. وی می بایست تبعید شده و روزگار به‏‎ ‎‏پراکندگی و نفاق سپری کند.»‏7

‏سلم بنابر روایت شاهنامه، نمادی از مغرب زمین است، اما ایرج فرزند کهتر در برابر‏‎ ‎‏اژدها با هوشیاری و درایت تمام، اژدها را هشدار می دهد که از خشم پادشاه بترسد و راه‏‎ ‎‏خود را بازگیرد و باز پس گردد و بدین وسیله اژدها را به نام ولی و پدر خویش ناچار به‏‎ ‎‏عقب نشینی می کند. پدر نام وی را ایرج می نهد و ایران را که مرکز عالم و نمادی از‏‎ ‎‏تمامیت شرق محسوب می شود، به او می سپارد.‏

«واژه ائیریه ‎airya‎ به صورت ‎er‎ تحول یافته و با پسوند نسبت ‎ ik‎و یا ‎ ic‎به شکل‎ ‎نام اریک ‎ Erik‎در ارمنی و ایرج ‎erie‎ در پهلوی در فارسی درآمده است به معنی‎ ‎(منسوب به ایران و ایرانی).»8

‏ایرج در شاهنامه با صفاتی شناسانده می شود که جملگی از صفات انسان کامل‏‎ ‎‏است. او از همان ابتدا در نقطه مقابل سلم قرار می گیرد و در ادامه حکایت، سلم به‏‎ ‎‏وسیله توطئه ای و به همداستی تور، ایرج را به قتل می رسانند و این حادثه مبدأ و‏‎ ‎‏شروعی می گردد برای نزاع میان شرق و غرب.‏

‏آنچه از این حکایت دریافت می شود در حقیقت نسبت دادن غرب وجود به‏‎ ‎‏جغرافیای مغرب زمین است.‏

‏چنانچه بخواهیم از عالم اسطوره بیرون بیاییم و در پهنۀ تاریخ و اندیشه، ردپای «عقل‏‎ ‎‏غربی» و «غرب وجود» را پی گیریم، می بایست یونانیان را منادی غرب وجود و سرآغاز‏‎ ‎‏«غربزدگی» دانست. اما عقل غربی یعنی چه و غربزدگی به چه معناست؟‏

‏تفکر یونانی با دوری از ساحت تفکر دینی و قدسی، تاریخ بشری را در دَوْری جدید‏‎ ‎‏وارد ساخت که از ویژگیهای آن، فراموشی حقیقت شرق و به اختفا رفتن نور تفکر دینی و‏‎ ‎‏ظهور نوعی انسان باوری ‏‎(Humanism)‎‏ بود.‏

‏فلسفه یا حکمت بشری محض، ابداع یونانیان بود که با انحرافی که در طول تاریخ در‏‎ ‎‏معنی این واژه رخ داد، در برابر حکمت الهی قرار گرفت و چند صباحی آن را به‏‎ ‎‏فراموشی سپرد. رُنه گنون، پیرامون این انحراف تاریخی می نویسد:‏


ایدئولوژی رهبری و فرآیند انقلاب اسلامیج. 1صفحه 280

«فلسفه، مرحله مقدماتی و آغازی، یک راهپیمایی به جانب حکمت و درجه ای‎ ‎مطابق با یک حالت پایین تر از عین حکمت است.

‏انحرافی که بعداً در معنی «فلسفه» حادث شد، منوط بدین علت بود که این‏‎ ‎‏مرحلۀ گذار را عین هدف و مقصود دانسته، و مدعی شده اند که «فلسفه» را جایگزین‏‎ ‎‏«حکمت» کرده اند، در صورتی که مفهوم این کار از «یاد بردن» و یا «به جا نیاوردن»‏‎ ‎‏ذات راستین «حکمت» را موجب می گردد.»‏9

‏این «اصل گرفتن» مقدمات و «فراموشی غایات» متضمن برخی از مسایل بود که‏‎ ‎‏تاریخ فلسفه گواه آن است. اصالت انسان مهمترین دستاورد تفکر یونانی و فلسفی بود.‏‎ ‎‏اصالتی که نفی هرگونه معنویت و حقیقتی فراتر از انسان را در خود نهفته داشت. اما با‏‎ ‎‏ظهور و استقرار آئین مسیحیت در غرب، اومانیسم یونانی و رومی زوال یافته و نور‏‎ ‎‏معنویت را در سراسر غرب پرتوافکن می شود گرچه از این نور مشرقی می توان در میان‏‎ ‎‏فلاسفه مسیحی مانند آگوستین و سن توماس، نشانی یافت، لکن فلسفه مسیحی به‏‎ ‎‏واسطه التقاط با فلسفه یونانی، شفافیت خود را از دست می دهد و کدورت می یابد. اما‏‎ ‎‏در میان حکیمان و عرفای مسیحی می توان به طور آشکار نور شرق و معنویت شرق را‏‎ ‎‏بازیافت. مایسر اکهارت، بزرگترین عارف و حکیم مسیحی در کل فرهنگ غربی شاید‏‎ ‎‏همان مقام ومنزلت را داراست که در سنت اسلامی از آن محی الدین ابن عربی است.‏

‏اما به موازات ظهور عارفی بزرگ چون اکهارت در غرب که در حقیقت با ظهور خود،‏‎ ‎‏آن مقطع از تاریخ غرب را چونان قطعه ای به شرق و معنویت آن متصل ساخته بود، دو‏‎ ‎‏فیلسوف بزرگ اسکولاستیک یعنی ویلیام اوکامی و دانس اسکوتس در قرن چهاردهم‏‎ ‎‏میلادی دیگر بار عقل و فلسفه را از حریم عالم قدس محروم ساختند و با حکم به‏‎ ‎‏جدایی ساحت عقل و فلسفه از حریم عالم قدس، دیگر بار تفکر غربی را از نور شرق‏‎ ‎‏جدا ساختند و در مغاک فراموشی تاریخ افکندند. با جدایی فلسفه و تئولوژی به سخن‏‎ ‎‏تی.اس.الیوت، سرانجام عصر ایمان با ناله ای دردناک به پایان رسید.‏

‏فلسفه جدید، فلسفه ای ناسوتی و این جهانی بود که تصویری کامل از جغرافیای‏‎ ‎‏غربِ وجود به دست می داد. پس می توان فلسفه جدید غرب را که با دکارت به شکلی‏‎ ‎‏منظم مدون می گردد، را ظهور غرب وجود و اختفای شرق و معنویت آن دانست. اما‏

ایدئولوژی رهبری و فرآیند انقلاب اسلامیج. 1صفحه 281

‏تاریخ شرق حاکی از آن است که به موازات هجوم غربیان به جغرافیای آن خواه در شکل‏‎ ‎‏استشراق و خواه در صورت استعمار و استثمار، نور معنویت و شرق معنوی نیز از‏‎ ‎‏جغرافیای شرق رخت برمی بندد و غرب جغرافیایی که غرب وجود نیز بود، بر تمامی‏‎ ‎‏عالم سیطره می یابد و شرق جغرافیایی را نیز دربرمی گیرد و عالم سراسر تحت سیطرۀ‏‎ ‎‏غرب وجود می آید و اناالحق فرعونی جدید و اومانیسم، سایه شوم خود را بر سراسر‏‎ ‎‏عالم می گستراند و ساحت قدس در افق تفکر بشر فروبسته می شود. در چنین دوره ای‏‎ ‎‏سخن گفتن از تمدن معنوی شرقی، امر موهومی بود. تمدنهای هندی، چینی، ژاپنی و‏‎ ‎‏دیگر ممالک شرقی که روزگاری مظهر تمدن دینی و معنوی شرق بودند، در واپسین‏‎ ‎‏مراحل انحطاط خود، در فرهنگ و تمدن غرب استحاله می یابند.‏

‏چنین دورانی دوران استیلای «عقل غربی» است. عقل غربی یا عقل سرمایه داری که‏‎ ‎‏«عقل سلیم» نامیده شده، همان خرد جزیی و عقل معاش حسابگر است که در‏‎ ‎‏اندازه گیری و محاسبه خلاصه می شود و با حقارت خود می خواهد تمام مسایل مبتلا به‏‎ ‎‏ذهن و دل و روح انسان را پاسخ گوید. ‏

‏عقل غربی، ظهور نوعی از عقل و مرتبه ای از آن بود که منورالفکران قرون هجده‏‎ ‎‏میلادی یا اصحاب دائرة المعارف آن را ممیزه ذاتی مدرنیته خوانده اند.‏

‏آنچه که در ذات مفهوم عقل غربی یا راسیونالیته ‏‎(Rationality)‎‏ منطوی است به‏‎ ‎‏خوبی از ریشه لاتین آن آشکار می شود. راتیو ‏‎(Ratio)‎‏ به معنای حساب کردن و شمردن و‏‎ ‎‏محاسبه کردن است که در حقیقت نوعی نگاه «کمّی» در آن لحاظ شده است. حساب‏‎ ‎‏کردن و استدلال کردن و اجزاء را نسبت به هم و سپس نسبت به کل قیاس کردن جملگی‏‎ ‎‏از صفات این راتیو ‏‎(Ratio)‎‏ است که در فرهنگ دینی از آن به عقل معاش یاد شده است.‏‎ ‎‏گرچه عقل معاش نیز از نعمات الهی است که در گذشته و در طول تاریخ همواره وجود‏‎ ‎‏داشته و انسان در حیات دنیوی خود بی بهره از آن نبوده است، اما آنچه در دوره معاصر و‏‎ ‎‏در جغرافیای غرب رخ داد حاکمیت این نوع از عقل بر همۀ شئون زندگی و تفکر و‏‎ ‎‏فراموشی هرگونه تفکر و عقلی دیگر، جز این عقل بود.‏

‏منتقدین مدرنیته (یا همان عقل غربی) همواره از خطرات این واقعه سخن گفته اند.‏

ایدئولوژی رهبری و فرآیند انقلاب اسلامیج. 1صفحه 282

‏اصالت و حاکمیت بخشیدن به عقل معاشِ جزیی یا همان عقل غربی و نیست انگاشتن‏‎ ‎‏عقل و تفکر معنوی، بزرگترین خطری است که اندیشمندانی چون نیچه و هایدگر در‏‎ ‎‏غرب همواره متذکر آن بوده اند. هیدگر حکیم آلمانی در سیر و سلوک نظری ـ معنوی‏‎ ‎‏خود وضع بشر «غرب زده» و افتاده در محاق نسیان و نیست انگاری را ناشی از این‏‎ ‎‏واقعیت می داند که:‏

«بشر امروز «گریزان از تفکر» است. این گریز از تفکر مبدأ بی فکری است، اما‎ ‎لازمۀ این گریز آن است که آدمی نخواهد که ببیند و بپذیرد. بشر امروز چنان است‎ ‎که می خواهد حتی منکر گریز از تفکر بشود. او خلاف این را مدعی است. خواهد‎ ‎گفت، و حق هم با اوست، که در هیچ زمانی چون امروز، چنین طرحها و برنامه های‎ ‎دور و دراز، چنین تفحصات فراوان در بسیاری از زمینه ها و چنین تحقیقات‎ ‎پرشوری وجود نداشته است. البته که چنین است و این نمایش ابتکار و مهارت و‎ ‎سنجش (اندازه گیری) فوائد عظیمی دربردارد که هیچ چیز دیگر در برندارد. چنین‎ ‎فکری اجتناب ناپذیر است. اما این نیز درست است که این فکر نوع خاصی از تفکر‎ ‎است. خصوصیات چنین تفکری از این واقعیت ناشی می شود که هرگاه که ما‎ ‎برنامه ریزی و تحقیق و سازماندهی می کنیم، همواره بر شرایطی که مفروض است‎ ‎تکیه می کنیم. ما این شرایط را با نیاتی حساب شده متناسب با اغراض خاص عملی‎ ‎که از آنها توقع داریم مورد نظر قرار می دهیم و بنابراین می توانیم بر نتایج معینی‎ ‎تکیه کنیم. چنین تفکری حتی اگر با اعداد و ارقام و ماشینهای محاسب و کامپیوتر‎ ‎هم سر و کار نداشته باشد، باز حسابگرانه است. کار تفکر حسابگرانه، شمردن است.‎ ‎چنین تفکری پیوسته از نو شمارش می کند، پیوسته نوید می دهد و همواره بیشتر‎ ‎احتمالات اقتصادی را محاسبه می کند. تفکر حسابگرانه از یک چشم انداز به‎ ‎چشم انداز دیگری می شتابد. تفکر حسابگرانه هرگز توقف نمی کند و هرگز آرام‎ ‎نمی گیرد. تفکر حسابگرانه، تفکر معنوی ‎(meditative)‎ نیست. تفکری نیست که در‎ ‎معنای آنچه بر همه چیز حاکم است، تأمل کند.»10

‏غربزدگی همان دور شدن از تفکر معنوی و عقل معاد و رو آوردن به عقل‏‎ ‎‏اعداداندیش جزیی است و این در صورتی است که عقل معاش آدمی می بایست تابع‏‎ ‎‏عقل معاد او باشد. حکما در این باب گفته اند:‏

«و عقل در ذات خود یک چیز است و لیکن دو وجه دارد. یکی در خالق، و به‎ ‎عبارت از او عقل هدایت که خاصۀ مؤمنان است و یکی در خلق و این عقل مشترک

ایدئولوژی رهبری و فرآیند انقلاب اسلامیج. 1صفحه 283

است که آن را عقل معاش خوانند و اهل ایمان و طالبان حق و آخرت را عقل معاش‎ ‎تابع عقل هدایت بود.»11

‏در چنین دورانی انقلاب اسلامی ظهور می یابد و با شعار «لااله الاالله » اناالحق‏‎ ‎‏فرعونی و تمامیت تمدن غرب لائیک را به مبارزه می طلبد و آغاز دورِ جدیدی از تاریخ‏‎ ‎‏را نوید می دهد که دیگر بار خورشید هدایت از شرق عالم وجود ظهور می یابد.‏

‏امام در چنین دورانی از غربت مضاعف انسان و غروب ناگهانی نور معنویت در‏‎ ‎‏جامعۀ بشری سخن گفت. او انقلاب اسلامی را انفجار نور در ظلمت نامید و فرمود که‏‎ ‎‏«انقلاب اصلی ما انقلاب حال است که ما را از حال شیطانی به حال الهی متحول‏‎ ‎‏می سازد.» او انسان دین گریز را به ندای فطرت فراخواند. او به خوبی می دانست که غرب‏‎ ‎‏سیاسی و فرهنگی، غرب عالم وجود است و از باطن آن نیز آگاه بود.‏

‏پس در قاموس دین و از منظر حکمت اُنسی، غربزدگی یعنی محجوب ماندن از‏‎ ‎‏آفتاب حقیقت شرق و فروافتادن در مغاک ظلمت غرب و دائر مدار ساختن نفس اماره و‏‎ ‎‏عقل معاش بشر، به جای خدای ادیان و عقل معاد.‏

‏گرفتار آمدن انسان در دورن چاه غربی همان گرفتاری و اسارت او در هواء نفسانی‏‎ ‎‏فردی و جمعی است. آنجا که نفس انسانی در هیأت فردی ـ من ـ و یا جمعی ـ ما ـ‏‎ ‎‏موضوعیت می یابد. تا آنجا که این «من» و «ما» است دیگر «او» حاضر نیست، بلکه «او»‏‎ ‎‏زمانی ظهور می یابد که دیگر «ما» و «من»ی نباشد و چنانکه حافظ (لسان الغیب) سروده‏‎ ‎‏است:‏

‏ ‏

‏در بحر مائی و منی افتاده ام، بیار‏

‏ ‏‏می، تا خلاص بخشدم از مائی و منی‏

‏ ‏

‏و حضرت روح الله را نیز در همین معنا است:‏

‏ ‏

‏با چشم «منی» جمال «او» نتوان دید‏

‏ ‏‏با گوش «توئی» نغمۀ او کس نشنید‏

‏این «ما» و «توئی» مایۀ کوری و کری است‏

‏ ‏‏این بت بشکن تا شودت دوست پدید‏

‏ ‏


ایدئولوژی رهبری و فرآیند انقلاب اسلامیج. 1صفحه 284

پی نوشتها

‏1ـ ‏ابن سینا و تمثیل عرفانی،‏ ج 1، قصه حی بن یقظان، ص 34.‏

‏2ـ علی اکبر دهخدا، ‏لغت نامه دهخدا،‏ ذیل واژه «غرب».‏

‏3ـ امام خمینی ‏‏(س)‏‏، ‏صحیفۀ امام،‏ ج 11، ص 238. ‏

‏4ـ پدر ایشان، فریدون، جهت آزمودن فرزندان خویش و با خبر شدن از اندرون ایشان خود را به هیأت‏‎ ‎‏اژدها می آورد.‏

‏5ـ فره وشی، ‏ایرانویچ، ‏ص 14.‏

‏6ـ ‏فرهنگ اساطیر،‏ یا حقی، ص 251.‏

‏7ـ در این باب رجوع شود به کتاب نگارنده، جلوه های ادبی در نگارگری اسلامی، ص 199.‏

‏8ـ فره وشی،‏ ایرانویچ،‏ ص 104.‏

‏9ـ رنه گنون،‏ بحران دنیای متجدد،‏ ترجمه ضیاءالدین دهشیری، ص 12ـ11.‏

‏10ـ ‏نشریه معارف،‏ دوره سوم، شماره 2، مرداد ـ آبان 1365، ص 121.‏

‏11ـ عزالدین کاشانی،‏ مصباح الهدایه،‏ ص 56. ‏

‏ ‏


ایدئولوژی رهبری و فرآیند انقلاب اسلامیج. 1صفحه 285

ایدئولوژی رهبری و فرآیند انقلاب اسلامیج. 1صفحه 286

  • )) پژوهشگر و دبیر کمیتۀ پژوهش و ترجمه شورای عالی انقلاب فرهنگی.