اول آبان ماه سال ۵۶ بود. خبری دهان به دهان میان کوچه پس کوچه های نجف تکثیر می شد. خبر این بود: پسر حاج آقا روح الله از دنیا رفته است. وجودش را تاب نیاورده بودند و او را به شهادت رسانده بودند.
امام به قرآن و تلاوت آن و تدبّر در معانی دقیق آن علاقۀ فراوانی داشتند.
در ملاقاتی که با امام داشتم گزارشی از کار سازمان بازرسی کل کشور خدمت ایشان ارایه شد.
یکی از تجار ایرانی پول هنگفتی با خود به نجف آورده بود.
برخی از آقایان بودند که نسبت به آنان که وجوهات بیشتری میآوردند خضوع یا تواضع بیش از حد نشان میدادند.
خدمت امام رسیدیم و عرض کردیم آقایان نگذاشتند طرحمان را پیاده کنیم.
امام در برابر اصرار ما که از ایشان میخواستیم از خاطرات زندان و ترکیه برایمان تعریف کنند منظماً هر شب فقط ده دقیقه تعریف میکردند.
این برخوردها و تبلیغات سوء هیچ خللى در برنامههاى امام به وجود نیاورد.
آشنایی من با امام هنگامی آغاز شد که برای ادامۀ تحصیل به اراک رفتم.
اوایل که امام از زندان اول تشریف آورده بودند، در مورد مدرسین حوزه با ایشان صحبت کردیم که چه کسانی باشند.
آشنایى من با حضرت امام به دوران کودکى برمىگردد.
اساساً امام از تظاهر خوششان نمیآمد. به عکس به کسانی که اهل تظاهر نبودند علاقه داشتند.
ایشان حاج آقا روح اللّه هستند. مردى بسیار فاضل و وارسته و بسیار با تقوا و منظم و مهذّبند.
امام همین که مىدید شخصى درسخوان و داراى استعداد است، مىفرمودند: «اینها را باید تقویت کرد و رشدشان داد».
امام مخصوصاً در مقابل ساواک بیاندازه شجاع و بیباک بودند.
یکبار حاج احمد آقا به مجلس تلفن کرده و نکته ای در مورد نطق های قبل از دستور بیان کردند
یکی از علما رو کرد به مرحوم حاج آقا مصطفی , گفت: «آقا مصطفی شنیدهایم خواب عجیبی دیدهای
وقتى پرده را کنار زدند و بچهها عکس امام را دیدند صلوات فرستادند.
من میخواستم تمام تصویرى را که از اوضاع دیده بودم براى آیتالله خمینى تشریح کنم
کلیه حقوق برای موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س) محفوظ است.