اول آبان ماه سال ۵۶ بود که به طرز مشکوکی فرزند ارشد امام خمینی را به شهادت رساندند. این قضیه به فرمایش امام از الطاف خفیه الهی بود.
معظمٌله همان گردنبندى را که زن ایتالیایى فرستاده بود، برداشتند و با دست مبارکشان برگردن دختر بچه انداختند.
مرحوم شهید مطهری می گفتند که واقعاً اینطور بود که ما وقتی امروز درس امام را میگرفتیم تا هفته بعد حسابی تحت تأثیر آن درس بودیم.
امام بزرگوار روی دلسوزی به حال اسلام کتابی به عنوان «کشف الاسرار» در رد کتاب «اسرار هزار ساله» نوشتند که در چاپ های اول و دومش ذکری از مولف در کتاب نیست.
اگر شما بخواهید شرکت بکنید، من این جلسه را تعطیل مىکنم. شما باید مقامتان در اجتماع محفوظ باشد
هنگامى که امام در عراق تبعید بودند، خانم به علت تنهایى، دختر دوازده سالهاى به نام زهرا ـ که پدرش عرب و مادرش ایرانى بود و بر اثر اختلافات خانوادگى وضعیت مشخصى نداشت ـ را به عنوان کارگر منزل قبول نمود.
حدود سال 1325 شمسی برای ادامه تحصیلات حوزوی وارد قم شدم. در مدرسه فیضیه حضرت امام را زیارت کردم...
در سال 1321 شمسی برابر 1361 قمری برای تحصیل به حوزه علمیه قم وارد و در مدرسه فیضیه حجره گرفتم و مشغول درس شدم. در یک روز تعطیلی دیدم ...
سابقه آشناییم با وجود مقدس آن انسان ملکوتی از سال 42 ـ 1341 است، زمانی که اولین اعلامیه آتشین خود را خطاب به عَلَم خائن صادر کرد. در آن زمان...
کلاسهاى درس امام، بسیار زنده و پر تحرک و پویا بود.
سیره و اندیشه امام، درس بیداری و عامل اعتلای روحی بود.
پایان سال تحصیلی طلاب (خرداد ماه) بود که «بحث غیبت» ادامه یافته بود. دوستان از ایشان در همان پایان جلسه درس در مسجد سلماسی تقاضا کردند که ...
س
منزل امام گذرقاضى بود. یک روز کمى از آفتاب مانده بود که من پشت سر ایشان مىآمدم. ضمن اینکه سؤال مىکردم، بحث تمام شد. هنوز به گذرقاضى نرسیده بود ایشان ایستاد و گفت
آرامش امام آن برادر را مجاب ساخت و تسلای خاطر همگان را فراهم ساخت
امام با آن روح قوى، در ضمن آنکه ادب اسلامى را رعایت مىکردند و به بزرگان و اشخاص دیگر احترام مىگذاشتند
قبل از پانزده خرداد امام عادتشان این بود که از مسجد اعظم که خارج میشدند پیاده به منزل تشریف میبردند.
این بنده حقیر قدرى بعد از شهریور 1320 خورشیدى که براى تحصیل به قم مشرف شدم، حضرت امام سقىاللّه تربته را در مدرس زیر کتابخانه مدرسه فیضیه در حالى که مشغول تدریس بودند، زیارت کردم و تمام...
یکى از شاگردان امام براى تبلیغ به یکى از روستاهاى نزدیک قم میرفت. با توجه به احتیاج مردم آنجا به مسجد، دو نفر از مقلّدین امام گفتند ما در صورتى هزینه ساخت مسجد را میپذیریم که امام بیایند و کلنگ مسجد را بزنند. وقتى مطلب توسط مرحوم اشراقى به امام عرض شد، ایشان فرمودند: «من اهل این کارها نیستم. »
کلیه حقوق برای موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س) محفوظ است.