
من و دوست چاخان من
داریوش رمضانی
او وقتی دو سالش بود میتوانست کتاب بخواند. یکبار
از طبقه چهارم پایین افتاد و هیچ چیزش نشد. عادت دارد
زمستانها به دریا برود و شنا کند. تا به حال هیچوقت
گریه نکرده. از هیچ چیز نمیترسد و یکبار برایم تعریف کرد :
تفنگم خراب شد
مجبور شدم بجنگم
شکستش دادم
چاخان این تفنگ که خراب نیست
و چاخانش معلوم شد و کلی خجالت کشید.
از اون روز به بعد
دیگر کمتر چاخان میگوید.
مجلات دوست کودکانمجله کودک 16صفحه 35