مجله کودک 76 صفحه 24
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 76 صفحه 24

قصه دوست رعد و برق نوشته اتو کامپ ترجمه کمال بهروز کیا هوا تاریک شده بود. ساعت چهار بعد از ظهر بود. مادر از پنجره بیرون را نگاه می­کرد. او گفت: «چه هوای گرمی! به نظرم آسمان رعد و برق بزند.» من به یاد حرف معلّم افتادم و گفتم: «امروز هم سر کلاس خانم معلّم به دماسنج که نگاه کرد، همین حرف را زد و گفت، به نظرم آسمان رعد و برق بزند.» خواهرم «لوتا» با شنیدن حرف­های ما وحشت کرد. برای همین عروسکش را کنار گذاشت و پیش مادر رفت و گفت: «مامان! من از رعد و برق می­ترسم. اگر رعد و برق بزند، من پنهان می­شوم.» هر وقت آسمان رعد و برق می­زد، خواهرم می­ترسید و پنهان می­شد. مادر گفت: «رعد و برق که ترس ندارد، عزیزم.» من به کنار پنجره رفتم. آسمان را نگاه کردم و گفتم: «هوا چه تاریک است! آسمان دیده نمی­شود. معلوم نیست هوا توفانی است یا ابری. باید به پشت بام بروم.» مادرگفت:«نه! بهتر است همین جا بمانی! پشت­بام خطرناک است.» ناگهان اتاق روشن شد و چیزی نگذشت که آسمان غرش کرد. مادر با عجله از کنار پنجره دور شد و گفت: «عجب رعد و برقی!»

مجلات دوست کودکانمجله کودک 76صفحه 24