مجله کودک 76 صفحه 28
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 76 صفحه 28

قسمت هجدهم جنگل پر در سر آقا خرسه ترسو نیست یلدا شرقی آقا خرسه هر روز صبح زود از خواب بیدار می­شد، صبحانه­اش را می­خورد و به محل کارش می­رفت. آقا خرسه فعلاً داشت آموزش می­دید. آقای پلیس هر روز صبح تا ظهر مقررات راهنمایی و رانندگی را به آقا خرسه یاد می­داد. یک ماهی که گذشت، روز امتحان رسید. قرار بود آن روز آقای پلیس از آقاخرسه امتحان بگیرد. اگر آقاخرسه در این امتحان قبول می­شد، به او لباس پلیس می­دادند و او پلیس جنگل می­شد. آن روز صبح ننه کلاغه و عمو زحمتکش و سنجاب و آقا خرگوشه و خاله میمون و خانم قورباغه و همۀ بچه­ها راه افتادند و رفتند به محل کار آقای پلیس. آقای پلیس نزدیک خیابان قدم می­زد و هی به ساعتش نگاه می­کرد. وقتی از دور حیوانات جنگل را دید، کمی خیالش راحت شد و منتظر ایستاد. حیوانات که به آقای پلیس رسیدند، سلام و صبح به خیر گفتند. آقای پلیس گفت: «پس آقا خرسه کو؟» حیوانات به هم نگاه کردند. ننه کلاغه گفت: «مگه آقا خرسه پیش شما نیومده؟» آقای پلیس گفت: «من الان نیم ساعته که منتظرش هستم. من فکر کردم که همراه شما می­آد.» عمو زحمتکش گفت: «عجیبه؛ او که می­دونست امروز روز امتحانه.» بعد رو به پسر آقا خرسه کرد و گفت: «ببینم خُرخُر، چرا بابات نیومده؟ خونه است؟» خُرخُر گفت: «نه بابام خونه نبود، من که بیدار شدم، اون رفته بود، فکر کردم اومده که زودتر پلیس بشه.» آقای پلیس گفت: «فعلاً یک امتیاز از آقا خرسه کم شد.» ننه کلاغه گفت: «شاید اتفاقی براش افتاد.» خاله میمون گفت: «چه اتفاقی؟ خُرخُر که می­گه وقتی از خواب بیدار شده، آقا خرسه نبوده.» می­مو گفت: «حتماً آقا خرسه رو دزدیدن.» قورقوری جیغ زد و پرید توی بغل مامانش و گفت: «وای من می­ترسم.» آقای پلیس که خیلی ناراحت شده بود، دستش را پشت سرش گرفت و با صدای بلند گفت: «این حرفها چیه که شما می­زنید؟»

مجلات دوست کودکانمجله کودک 76صفحه 28