مجله کودک 76 صفحه 5
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 76 صفحه 5

«حسین» را همه می­شناسیم، و «یزید» را نیز. قرنهاست که این دو نام، مثل خورشید و تاریکی، مظهر حقّ و باطل شده­اند. امّا عاشورا، چهرههای دیگری هم دارد که هر کدام زیر مجموعۀ یکی از این دو نام هستند. به جدول صفحه قبل نگاه کنید، نامهایی از جبهۀ حق، و نامهایی از جبهۀ باطل را انتخاب کردهایم. همه آنها را به خوبی می­شناسید، امّا توضیح کوچکی برای هر نام نوشته­ایم. حالا میخواهم چند ماجرای کوتاه را برایتان تعریف کنم. جدول صفحۀ قبل به روز عاشورا مربوط می­شود، امّا ماجرای کوتاه، به زندگی ما. شما بگویید با خواندن هر ماجرا، به یاد کدام نام می­افتید؟ فراموش نکنیم که این نام­ها، فقط نام یک شخص نیستند، بلکه هر کدامشان یک «راه» و «مرام» هستند. بکوشیم راه و مرام خودمان را درست­تر انتخاب کنیم. 1- خانم معلّمی را می­شناسم که پدر، برادر و دو فرزندش در جبهه شهید شده­اند. او هنوز هم در سر کلاس درس، خاطره­های انقلاب و جنگ را برای بچه­ها تعریف می­کند. گاهی هم درمسجد و حسینیه، برای خانم­های محل سخنرانی می­کند و به سوالاتشان پاسخ می­دهد. 2-.بارها در تلویزیون، بچه­های کوچک­فلسطینی و حتّی نوزادانی را می­بینم که با شلیک مستقیم صهیونیستها شهید شده­اند. این صحنه­ها هر روز در فلسطین تکرار می­شود. 3-روزی که مردم برای وداع با پیکر امام«ره»دسته دسته به مصلّای تهران می­رفتند، آقایی را دیدم که با صدای بلند می­گفت: «ای امام، من هیچ کاری برای انقلاب نکردم. تا امروز هم شما را نشاخته بودم. امّا حالا که دیرشده، پشیمانم و می­خواهم مرا ببخشید...» مرد؛، از ته دل گریه میکرد. 4-در سال­های دفاع مقدّس، پیرمرد نحیفی در محلّه ما زندگی می­کرد که شب و روز، برای رفتن به جبهه اشک می­ریخت. امّا همسر و فرزندنش مانع از رفتن او میشدند. یک روز صبح زود، وقتی که همه درخواب بودند، پیرمرد ساکش را برداشت و ازخانه بیرون زد ... وامروز عکسش در گلزار شهدا به ما لبخند می­زند. 5. می­دانم شنیدنش تلخ است، امّا در اوایل پیروزی انقلاب، گروهی از مزدوران دشمن در غرب کشور، پاسداران ما را با شیشه، قوطی حلبی و یا حتّی سنگ، سر می­بریدند! 6. این روزها سالگرد درگذشت کسی است که نه فقط فرزند امام «ره» که سپر بلای ایشان بود. هیچ وقت چیزی برای خودش نخواست، هیچ وقت از خودش حرفی نزد، و هیچوقت ادّعایی نکرد. اما محرم تمام رازهای امام بود. آنها که جرأت مبارزه با امام را نداشتند، بیشترین تهمت­ها را به فرزندش زدند، امّا هرگز نتوانستند بین او و امام فاصله بیندازند. تنها چیزی که توانست او را از پا بیندازد، غم مرگ امام بود. او حاج سید احمد خمینی بود. 7. وقتی که امام خمینی به ایران بازگشت، بعضی از افراد منافق و ترسو، خود را طرفدار ایشان نشان می­دادند. امّا چون فقط طمع حکومت را داشتند، خیلی زود فریب آمریکا را خوردند و با وعده­های او در برابر حکومت اسلامی ایستادند. آنها نه تنها به حکومت نرسیدند، بلکه برای همیشه روسیاه شدند. 8. «صدام» را همه می­شناسند. اوکسی است که با حمایت آمریکا، جنگ هشت ساله را به ما تحمیل کرد. هزاران نفر را به شهادت رساند و شهرهای ما را ویران کرد. امّا وقتی که شکست خورد و رسوایی­اش عالمگیر شد، از چشم اربابانش هم افتاد. حالا آمریکا برای سر او جایزه تعیین کرده! آیا هر روز، عاشورا و همه جا، کربلا نیست؟

مجلات دوست کودکانمجله کودک 76صفحه 5