مجله کودک 76 صفحه 29
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 76 صفحه 29

آقا خرگوشه جهید روی یک سنگ و گفت: «گمونم من بدونم چه اتفاقی افتاده.» همه با هم گفتند: «چه اتفاقی؟» خُرخُر که خیلی نگران شده بود، هیکل تپلش را کشاند طرف آقاخرگوشه و در حالی که گریه­اش گرفته بود، گفت: «چی شده، چه بلایی سر بابام اومده؟» خورخور پسر آقا خرگوشه دلش برای خُرخُر سوخت و رفت جلو و دم او را ناز کرد و گفت: «حالا غصه نخور.» آقا خرگوشه ساکت بود. سنجاب به آقا خرگوشه گفت: «بهتره هر چی می­دونی، زود بگی، این جوری همه نگران می­شن.» آقا خرگوشه، گوش درازش را خاراند و گفت: «من فکر می­کنم، فکر می­کنم که....» آقای پلیس که خیلی ناراحت شده بود، گفت: «بهتره زودتر فکرت رو بگی، چون اعصاب من حسابی داره خرد می­شه.» آقا خرگوشه گفت: «من فکر می­کنم که آقا خرسه از امتحان ترسیده!» تا آقا خرگوشه این حرف را زد، خُرخُر پرید و پاهایش را کوبید زمین و گفت: «نه خیر، نه خیر بابای من ترسو نیست، بابای من شیره.» قورقوری خندید و گفت: «بابای تو که شیر نیست، بابای تو خرسه.» خُرخُرگفت:«بگذار بابام بیاد، بهش می­گم که پشت سرش چی گفتید، اون وقت حساب همه­تون رو می­رسه.» ننه کلاغه که تا آن موقع ساکت بود، گفت: «آقا خرگوشه، چرا فکر می­کنی که آقا خرسه از امتحان ترسیده. امتحان که ترس نداره.» خاله میمون یواش که خُرخُر نشنود، گفت: «البته از آقا خرسه بعید نیست.» آقا خرگوشه گفت: «دیروز من آقا خرسه رو کنار رودخونه دیدم؛ یک گوشه نشسته بود، رفته بود تو فکر. من رفتم جلو و گفتم: «چی شده آقا خرسه، چرا تو فکری؟» اون گفت: «هیچی، بعد که اصرار کردم گفت: «آقا خرگوشه نمی­دونی چه میوه­ای جلوی ترس رو می­گیره» گفتم: «ترس از چی؟ گفت: «از امتحان».... برای همینه که فکر می­کنم آقا خرسه از امتحان ترسیده.» آقای پلیس گفت: «عجب! این جوری آقا خرسه می­خواد بشه پلیس .... نه فایده ندارد پس من دیگه بر می­گردم.» ننه کلاغه رفت روی سر ماشین آقای پلیس نشست و گفت: «کجا؟ من که نمی­گذارم برید.» آقای پلیس گفت: «من یک ماه وقت گذاشتم تا مقررات رو یاد این آقا خرسه بدم، جونم بالا اومد.» بعد به تابلوی جاده پیچ دارد، اشاره کرد و گفت: «این تابلو رو بهش نشون می­دم، می­گم این چیه، می­گه جاده مار داره. تابلوی عبور عابر پیاده رو بهش نشون می­دم، می­گم این چیه؟ می­گه دست بچه­تون رو بگیرید.» (ادامه دارد)

مجلات دوست کودکانمجله کودک 76صفحه 29