مجله نوجوان 16 صفحه 25
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 16 صفحه 25

را نادیده گرفتی و ناسپاسی کردی و کودکت را در کوه رها کردی. داشتن موی سپید، ننگ نیست بلکه رفتار و کردار ناپسند تو باعث خفت و خواری و مایه ننگ است و در آخر به او گفتند: که یزدان کسی را که دارد نگاه نگردد ز سرما و گرما تباه خداوند اگر بخواهد کسی را حفظ کند، گرما و سرما روی آن اثر نمیگذارد. اکنون از خدا پوزش بخواه و به دنبال فرزندت برو. شبی دیگر، مردی با سپاهی گران به خواب سام آمد و با فریاد به او گفت: تو از یک مرغ هم کمتری. اگر موی سپید ننگ است، چرا از ریش و موی سفید خودت شرم نمی کنی. خداوند از فرزندت که تو او را خوار و مایه ننگی می دانستی، نگهداری کرده است و او اکنون پهلوانی بی مانند شده است. سام، با سپاهش برای پیدا کردن فرزندش به کوه البرز رفت و به آنجا رسید هر چه تلاش کرد، نتوانست فرزندش را بیابد. آنگاه از شرم خدا، سر رویش را به خاک مالید و به درگاه خدا با گریه و زاری التماس کرد و از خدا خواست که فرزندش را به او برگرداند. خدا نیز که گریه و زاری سام را دید، خواهشش را پذیرفت. سیمرغ که صدای ناله و زاری سام را می شنید، به پسر سام که جوانی نیرومند شده بود، گفت من این مدت مثل مادرت از تو مراقبت کردم. اکنون پدرت پشیمان شده است و به دنبال تو آمده. من هیچ وقت تو را فراموش نمی کنم. من اسم تو را زال می گذارم وقتی به خانه برگشتی به پدرت بگو با این نام صدایت بزند اکنون به خانه ات و به نزد پدرت برگرد که این کار به صلاح توست. زال که از سخنان سیمرغ نارحت شده بود در حالی که اشک می ریخت به او گفت: مگر از من خسته شده ای که به من می گویی بروم؟ لانه تو از پایگاه پدرم برای من بهتر است. سیمرغ در پاسخش گفت: از روی دشمنی نیست که تو را از خودم دور می کنم من دوست دارم که تو پیش من بمانی ولی بهتر است که نزد پدرت برگردی و با او زندگی کنی اکنون این پر مرا بگیر و هر لحظه که به کمک من نیاز داشتی آن را در آتش بسوزان تا به بیاریت بشتابم. سام با این سخنان سیمرغ آرام گرفت. آنگاه سیمرغ او را با چنگال گرفت و به نزد پدرش در پایین کوه برد. سام که با دیدن فرزندش از خوشحالی اشک می ریخت، او را در آغوش کشید و به او گفت: به من ای پسر، گفت، دل نرم کن گذشته مکن یاد و دل گرم کن پسرم گذشته ها را فراموش کن و با من مهربانی کن. سپس جامه ای شاهانه به زال پوشاند و با او به طرف زابلستان حرکت کردند. منوچهر، شاه ایران نیز از زال استقبال کرد و فرمانروایی کابل، زابل، هند و چین را به او داد. سام نیز از زال خواست تا کابل و دیگر جاهایی که شاه به او سپرده است را آباد کند و همواره همه را راضی نگه دارد و به او توصیه کرد که علم و دانش بیاموزد و با عدالت و خوبی بر مردم حکومت کند. در قسمت بعد داستان سفر زال به کابل و ماجرای او با «رودابه» دختر حاکم کابل را برایتان می گویم.

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 16صفحه 25