مجله نوجوان 54 صفحه 13
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 54 صفحه 13

زوخانه است دلا چند گهی مأوا کن به خرابات و مناجات رهی پیدا کن خانۀ ورزش ما هست علیرغم فلک سرزمینی که بود پاک تر از چشم ملک خانۀ ورزش ما جای هوسناکان نیست جای پاکان بود این منزل ناپاکان نیست ورزش فقر بود روز و شبان در سر ما خاک کشتی است همه بالش ما بستر ما بوریایی که از آن بوی ریا می اید کی سزاوار به سر منزل ما می آید هست ما را زجهان پارۀ لنگی به میان آن هم از کهنه سوار است به جان رندان گر گداییم زغیرت دل ما پرپیچ است پادشاهی جهان در نظر ما هیچ است مدعی کوشش بیجا چه کنی ، هیچی هیچ چند باریک بریسی شده ای فتیله پیچ خانۀ ورزش ما جای هوسناکان نیست جای پاکان بود این منزل ناپاکان نیست اشعار مرشد که تمام شد ، حسن با عصبانیت از جایش بلند شد و به طرف در به راه افتادو با صداری بلند گفت ((حالا دیگه کنایه می زنی ، باشه عیبی نداره .به من میگن حسن دولابی .پهلوانی این شهر هم مال منه ، از این پیرمرد هم کاری ساخته نیست .دعوای ما سر جاشه ، تکلیف ما میمونه به وقتش .)) بعد هم با خشم از در زورخانه خارج شد .سید تقی که از کوره در رفته تبود، می خواست از گود بالا بپرد و جواب این جوان جسور را بدهد که اقا سید ابراهیم به او اشاره کرده و گفت بشین سید .هیچی نگو همینطور که حسن و دارو دسته اش از زورخانه خارج می شدند، مرشد از بالای سردم داد زد : شما که قابل کشتی گرفتن با پهلوان نیستید ، اما هر وقت دل و جرات لخت شدن پیدا کردید، خودم حاضرم باهاتون کشتی بگیرم .بعد از ورزش سید ابراهیم ، از سید تقی و مرشد پرسید : اینا کی بودن ، چی بودن ، حرف حسابشون چی بود .سید تقی گفت : حاجی این پسره اسمش حسن دولابیه .نوچۀ زورخانۀ گذر اربابه .چند سالیه ورزش می کنه.تن و بدنش هم خوبه اما آدم شر و ناراحتیه .چند تا کشتی گرفته و چند نفری رو زمین زده ، خیالات برش داشته .یه عده هم دورش جمع شدن و پهلوان پهلوان می کنن.این جوان هم باورش شده و ادعای ضرب و زنگ داره .چند وقت پیش ، تو زورخانه کوچه غریبان مرشد براش زنگ نزده ، با دار و دسته اش کتک سیری به مرشد زدن .مرشد گفت : اقا جون حتماً ماجرای خراب شدن سردم زورخانۀ گذر قلی رو خراب کرده همین آدمه .اونجا هم مرشد براش به زنگ نزده ، با کتفش زده سردم رو خراب کرده .مرشد رو با سردم ریخته پایین .جوان قلدر رو بی ادبیه .فکر می کنه و که پهلوانی به گاوزوریه .خیالات برش داشته و فکر می کنه که اینجا هم مثل زورخانه های دیگه است که ازترس گردن کلفتهای که دورش جمع شدن ، براش به زنگ بزنن ؛ اما شما هم بدجوری زهر چشم ازشون گرفتین وقتی که سنگ گرفتن شما رو دیدن ، دیگه جرأت نکردن لخت بشن .دمشون رو گداشتن رو کولشون و در رفتن .سید ابراهیم گفت اما خدا به داد مردم بر سه با این جوانها نادان معلووم نیست تلافی امروز رو سر کی در بیارن .این بچه دوباره بر می گرده اینجا.اینطوری هم نیست که دیگه نیاد .اون واسه این که سری تو سرا در بیاره و بگه که پهلوانهای زورخانۀ پامنار رو هم زمین زدم و انجا هم واسۀ من ضرب و زنگ زدن ، بر می گرده .اما این دفعه اگه اومد باید ادبش کرد .منتظرم که بیاد تا درس بزرگی بهش بدم.حسین عین برج زهرمار شده بود .مثل گل زغال بر افروخته بود با عصبانیت می گفت : هنوز نشاناختن با کی طرفن .مگه دست از سرشون بر می دارم .همه باید بفهمن پهلوان این شهر کیه چند روز دیگه بر می گردیم .چنان درس بهشون بدم که خبرش همه جای ایران بپیچه دو تا پیرمرد زوار در رفته ، می خوان واسۀ من عرض اندام کنن.))مردم که در قهوه خانه نشسته بودند به انها زل زده بوند .یکی از نوچه های حسن رو به مردم کرد و گفت ((پهلوان می خواست لخت شه و جوابشون رو بده من نذاشتم !دیدم این قدر عصبانیه که خون جلوی چشماشو گرفته .ترسیدم اگه لخت شه کار دست لونها بده .واسۀ همنی نذاشتم مچ دستشو گرفتم و قسمتش دادم ، بذاره واسۀ بعد .وقتی که تنها شدن، اسماعیل بزاز گفت ببین داش حسن از خیر کشتی گرفتن با این پیرمردها بگذر.ندیدی او بابا چه جوری سنگ می گرفت .خدا پیش ما صد تا از اون سنگو نمی تونیم بگیریم .شوخی نیست هزار جفت سنگ !بدنش مثل فولاد بود.اینها شاگردهای جاج سید حسن رزاز هستن ، کسی حریف اینا نیست .می ترسم باهشون سرشاخ بشیم ، کنفمون کنناو سید تقی زینتی رو دیدی ؟من کشتی شرو دیدم وقتی که لنگ کردی ببنده ، فیل رو میندازه اکلی نیست که حاج سید حسن گفته بعد از من این دو تا پهلوانن.حسن با نارحتی گفت :چی میگی بابا؟ از دو تا پیرمرد داری منو می ترسونی ؟!سنگ گرفته، خب گرفته باشه .کشتی و پهلوانی که به این چیزا نیس.اسماعیل دو مرتبه گفت :مریم زروخانه های دیگه جاهای دیگه حریفی که واسه مون شاخ بشه نیست .مری ریم زورخانه در خونگاه .زورخانهه های دیگه که قبول کردند و واسه مون زنگ زدن ، یواش یواش اونا هم مجبور می شن.)) حسن فکری کرد و گفت ((فعلاً برو زورخانۀ دانگی ، به مرشد پیغام بده پهلوان حسن روز جمعه میاد اونجا .بهش بفهمون میانداری و ضرب و زنگ اونجا مال ماست .اگه حرف تو کله اش رفت که هیچ و گرنه بهش بگو که زروخانه رو روی سرش خراب می کنم. 1-ورزش فقر: ورزش پهلوانی و سنتهای آن ارتباط عمیقی با عرفان دارد پهلوان به خاطر بی اعتنایی به مادیان و دنیا همچون پیران عارف خود را صاحب مقام فقرو بر تر از جهان می داند برای همین به ورزش پهلوانی ورزشی فقر هم می گویند که اشاره دارد به این حدیش مشهور پیامبر اسلام (ص) که ((الفقر فخری )) 2-بوریا : حصیر و زیر انداز کهنه . ادامه دارد ....

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 54صفحه 13